و شاید برای تمام انچه که نیست؟

+ عام این متن رو با این اهنگ نوشتم پس یه جورایی اگه همراهش گوش بدید فکر میکنم حس جالبی داشته باشه "-" 

گیر افتاده ام در خود گذشته ام . در منی که ان روز صبح دلش میخواست خودش را در دریایی رها کند که او را در خود فرو ببرد اما نه فرو رفتنی ساده .. بلکه به گونه ای که مرگ همان روز سرد بارانی دست هایش را در حالی که ارام ارام به انتهای ابی دریا سقوط میکند بگیرد و در خوابی ابدی فرو ببرد.. و من گیر افتاده ام در ان روز سرد بارانی .. شاید هم در ان من گذشته ام لانه کرده ام و لانه ام دری برای فرار ندارد و درد اینجاست که گویا ان صبح هیچ گاه تمامی ندارد .. و تاریکی مرا در اغوش میکشد و همزمان نوت های قطعه ای خاکستری و غمگین برایم پر میکنند جاهای خالی را و من هر روز بیشتر از قبل در ان گذشته ای که اشک ها چشم هایم را سرخ ، و غم ها سینه ام را پر میکردند زندگی میکنم و ارام ارام سرد میشوم نسبت به شکوفه های سفید رنگ‌ درختان شهر بارانی ام .. نسبت به طلایی خورشید در ظهری تابستانی و نسبت به پاییز .. که از جنس اویم.. از جنس روز های ابری و سردش.. اما من به هر حال سرد میشوم و زمستان وجودم را زیر لایه لایه های برفی کوهستان هایش دفن میکند و من در سرما میمیرم.. در سرمای قلبم و چرایی غمگین بودنم .. غمی که امده است تا بماند و من در کوچه پس کوچه های خاطراتم قدم میزنم و چنگ میزنم به انچه که بود .. به انچه که دیگر نیست و به انچه بودم .. و من تنها هر روز صبح به هیچ چنگ میزنم .. منی که از جنس خزانم.. از جنس سرما .. از جنس خرد شدن های پیاپی زیر پاهای عابرین.. از جنس خش خش برگ های خشک و مرده و از جنس باران و بوی خاک باران خورده اش.. من از جنس پاییزم.. از جنس اخرین امیدم برای نفس کشیدن در شهری ‌که در ان گویا هیچ اکسیژنی نیست..و اکسیژن گویا واقعا نیست در شهری که بوی مرگ میدهد و خیابان هایش سیاه پوشند از غم از دست دادن ها.. و اما منی که منتظر وجودم مانده ام.. همچو فردی فراموش شده در انتظار نامه ای از دستان پست چی.. و یا همچون کودکی مرده به دنیا امده در انتظار تولدی دوباره.. تولدی از جنس رها کردن تمام گذشته و شکستن لانه ای بدون در که به قفس میماند برای پرنده ای جوان و سرزنده..و من همچو کودکی در انتظار بازگشت پدری که نیست ایستاده ام پشت پنجره ی اتاق و تکیه دادم به دیوار سفید رنگ کنار پنجره و برای روحم اواز مرگ میخوانم..در انتظارم ..  در انتظار انقلاب روح و روانم و رستگاری وجودم همراه با پاییزی که نیست.. پاییزی که دیگر هیچ کجای سرزمین من نیست..حتی با این وجود من هنوز هم در انتظارم.. برای بار هزارم.. و مثل همیشه در انتظار چیزی که دیگر نیست.. :)

  • Parsoon :]

کوباندن سرش به میز*

بیشعورا خیلی قلماتون قشنگه خب اححح

شوکو..نکن  این کارو با خودت خواهرم .. ما هنوز کلی کامبک در ایندگان پیش رو داریم .. بذار اون موقع با یه دلیل منطقی خودکشی کن لااقل ولی اخه مرگ با کوبیدن سر به در و دیوار XDDDDDDDDDDDdd
ولی حقیقتا قلبم .. لطف داری خبببب

و شاید پرسونی که نوشته هایش بهار را میخوانند تا قلب مرا لبریز از شکوفه های عشق کنند=)

زیادی حقیقت و قشنگ بود=")

بلا .. تو نمیتونی کارو با قلب من بکنی ... توصیفت .. خدای قلبم اب شد اخههه (>ロ<)ゝ

خیلی قشنگ مینویسی*^*

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan