Too close to the stars

گفته بودی هممون از جنس ستاره هاییم..که ستاره ها خونه های موقت بعدیمونن..حتی گفته‌بودی همین ستاره هان که اخرش نجاتمون میدن..که حتی اگه دنیا به اخر برسه و‌ قصه ی زندگیامون رو نصفه و نیمه رها کنه هم پیدامون میکنن و راه رو بهمون‌ نشون میدن،که خونه های موقتی میشن برای روح های خسته ی زمینی مون تا بتونیم خودمون رو برسونیم به بهشت..که توی زمین که نشد اما حداقل بتونیم توی بهشت همدیگه رو‌ دوست داشته باشیم..قرار بود ستاره ها راهنمامون باشن..مثل شمع،درست مثل شمع که هروقت برقای خونه ی قدیمی مون میرفت کل خونه رو باهاشون روشن میکردی،گوشه به گوشه ی خونه رو..تا یه وقت دست و پام به لبه های میز و پایه های صندلیا نخوره و بلایی سر خودم نیارم..یا حتی مثل‌ چراغ اشپزخونه که اخر شبا به خاطر من روشن میذاشتی تا اگه از خواب بیدار شدم مجبور نباشم توی تاریکی دنبال روشنایی بگردم..دقیقا مثل همونا..قرار بود ستاره ها پیدامون کنن..قرار بود برامون راهنماهایی باشن به بهشت..به بهشتی که همیشه میگفتی وجود داره..به خونه ای که میگفتی اخرین و بهترین خونه ایه که روح مون قراره داشته باشه..به خونه ی ابدی مون..اما، الان چطور؟ هنوزم ستاره ها ابر قهرمان قصه هاتن؟ هنوزم معتقدی که راهت رو به بهشت روشن میکنن؟ یعنی هنوزم فکر میکنی که پایان مسیرت قراره ختم بشه به بهشت؟ الان چطور؟الان که تک تک ستاره هات دارن یکی یکی سقوط میکنن چطور؟ حالا که یه گناهکار خسته ی زمینی ای چطور؟ چون من هیچ وقت باور نکردم که ستاره ها وجود دارن..من هیچ وقت باور نکردم که کسی هست که نجاتمون بده..من هیچ وقت نتونستم خودم رو راضی کنم که غیر از من و تو کسی وجود داره که به روح مون اهمیت بده..من توی سرزمین ذهن تو بدون اینکه تو چیزی از این موضوع بدونی یه کافر گناهکار بودم..و تو هر شب قبل از خواب، صبح ها بعد از خوردن صبحونه و قبل از بیرون رفتن از در و به طور کلی هروقت که میتونستی و میشد من رو میبوسیدی..تو چه مومن معتقدی بودی که با بوسه های یه کافر مست میشد؟پس بهم بگو ستاره کوچولو..حالا چطور؟ حالا که توی سیاهی غرق شدی چطور؟ حالا که گناهات انقدر پایین کشیدنت که دیگه هیچ نوری نمیتونه پیدات کنه چطور؟ هنوزم فکر میکنی ستاره ها پیدات میکنن؟ هنوزم منتظر راهنمایی نور های کوچیک و خسته شونی؟ منتظر نور هایی که هیچ وقت نمیان؟ چون میدونی؟ اینجا دیگه اخر اخر دنیاس. اینجا پایان همه چیزه و تو توی این تاریکی، بدون ستاره هایی که میپرستیدی و بهشتی که تمام مدت ازش دم میزدی تا ابد با من گیر افتادی‌.

+ فقط چون دلم برای تمام چیزهایی که اینجا داشتم تنگ شده بود:((

  • Parsoon :]

فکر کنم مدت‌هاست که تاریکی رو بغل گرفتم و سعی می‌کنم در مورد ستاره‌ها خیال‌پردازی نکنم 

ولی شاید ستاره‌ها یه روزی واقعا وجود داشتن 

شاید هم رویا، فریبکارتر بود

میدونی وقتی داشتم اینجارو باز میکردم واقعا فکر نمیکردم ستاره روشن اینجارو ببینم و واقعا خوشحال شدم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan