Under The Willow Tree

زیر درخت بید روی تپه ی پشت باغ سیب..وقتی خورشید سر قرارش نیامد و ابرها را فرستاد..من، دخترک غمگین قصه ها با صدای حزن الودم برایت کتاب محبوب مان را چنان که پری تنهایی بال هایش را به معشوقش هدیه داده باشد و درد جای خالی بال ها تا ابد روحش را بخراشد، در گوش های کوچکت زمزمه کردم و به حال ان غم حاکم بر بهشت زیر درخت بید ، ابر هم گریست..تو هم گریستی..بلند..بی هدف و رها..و من اشک هایت را با انگشتان ظریف و کشیده ام بغل کردم و اغوشم برایت باز بود..اغوشم همیشه برای تو باز بود..چون تو در روزی پاییزی روی تاب گوشه ی حیاط زمزمه کردی که اغوشم پناهیست که همیشه به ان پناه میبری..پس اغوشم تا ابد به روی تو باز ماند چرا که من پناهت بودم در عین بی پناهی ام...و در ان ساعات کوتاه و ابی رنگ ، موهای ابریشمی سیاهت زیر درخت بید باران خورده خیس خیس خیس شد..اما هنوز هم زیبا بودی شبیه به گل رز سرخی که مزین شده باشد به شبنم صبحگاهی..و در وسط هیاهوی چهره ی بی نقصت و نسیم ملایم باد شبیه به بوسه های کوتاه شکوفه ای بر روی شاخه های خشک، کنار گوش کوچکم زمزمه کردی که پس این قصه ی ماست ارغوانی من؟ ما همین قدر کوتاه اما روانیم؟ شبیه به رودی در مسیر ستاره ای که کسی زحمت شناختنش را به خودش نمیدهد؟ شبیه به رودی ژرف که کسی جرئت کشف کردنش را ندارد؟ یا مشابه زبانی باستانی که اخرین گوینده اش سال ها پیش مرده؟ ما کهنه و عمیق و ناشناخته ایم؟ ارغوانی کوچک من این ماییم؟ و ما همین بودیم پری کوچک قصه ها..ما کهنه اما زنده بودیم..ما زنده ترین موجودی بودیم که در این کره ی ابی رنگ نفس می کشید..و ما ما بودیم چون بعد از ظهری در اواسط ماه اکتبر میان نامه های صندوق پست خانه ی کوچکم..نامه ای با دست خط بی نقصت به دستم رسید..نامه ای از کلمات حک شده به روی کاغذی کاهی..نامه ای از اعماق روح ارغوانی رنگت..و ما ما شدیم چون دستانت روزی شجاعت پیدا کرد هیاهوی درون قلبت را برایم جمله کند و پاهایت راه خانه ام را در پیش گرفت..ما، ما شدیم چون تو اینجا بودی..چون تو بلد بودی دوستم داشته باشی..تو دوست داشتن را بهتر از ادم های عاشق قصه ها بلد بودی..اما..اما دوست داشتن در قصه ی غم انگیزمان گویا کافی نبود..چون اسمان قصه ی کوتاه مان شب شد..شبی ابدی..و ما تا مدت ها شب را زندگی کردیم درانتظار خورشیدی که طلوع نمیکرد..و در این شب..شبی که صبح نداشت ما شیفته ی ماه شدیم..و سپس دیگر کسی نمیخواست که درک مان کند..شاید مشکل از انها نبود..شاید ما دیگر موجودات شب شده بودیم وقتی که انها از سرزمین افتاب می امدند..سرزمینی که هر صبح خورشید بوسه میزد به تیزی سقف خانه ها و لمس میکرد لطافت شکوفه های گیلاس صورتی رنگ را..و ما متعلق به شب بودیم..متعلق به ماه..ماهی که بر خلاف قصه ها هیچ وقت عاشق خورشید کهکشان مان نشده بود..ماه مهربان بود..اما با شب نشینانش..با همان دخترکی که شب ها کنار پنجره ی اتاقش میگریست و برای ماه لالایی میخواند..یا برای پسرکی که هرشب ماه را گوشه و کنار دفتر طراحی کوچکش شبیه به قدیسی کهن اما محبوب قلم میزد..و ماه همان قدیس بود اما برای اهل شب..اهل تاریکی..پس ماه در سرزمین افتاب انقدر ها محبوب نبود..ماه دوست داشتنی نبود و ما..من و او این موجود دوست نداشتنی را میپرستیدیم..پس بین مردمان سرزمین خورشید ، ما..زوج غمگین کافری بودیم شایسته ی مرگ..و مرگ دامان مان را بوسه زد..نه به این دلیل که خودمان دوستش داشتیم..نه! تصمیم مردمان افتاب بود..همان مردمان مقدس نیک..پس بر خلاف قصه های غمگین دیگری که تعریف میکنند ما به خاطر عشق نمردیم..برای یکدیگر هم نمردیم..ما روح مان به ماه رفت چون متفاوت بودیم..چون رنگ روح مان مشابه شان نبود..چون ما، صرفا خودمان بودیم..بی آلایش و صادق..پس قصه ی ما واقعا همین قدر کوتاه و روان بود..قصه ی عاشقانی که شیفته ی ماه بودند..بعد از ان روح ارغوانی تو و نیلی رنگ روح من زیر درخت بید لانه کرد..و نگاه مان خیره ماند به همه چیز..به دنیای خارج از زیر درخت بید.. به کلبه ی کوچکی که روزی متعلق به ما بود ، به زوج جدید محبوبی که در ان خانه لانه کرده بود ، به عطر مست کننده ی سیب های سرخ روی درختان باغ سیب..چشمان همیشه خیس مان خیره ماند..تا ابد خیره ماند به زندگی،به زنده بودن و به کلبه ای مشرف به بهشت..به بهشت تپه پشت باغ سیب..

+ بالاخره اولین متن سال جدید. واقعا روح و روانم خوشحاله که تونستم یه چیزی بنویسم بعد یه قرن

++ فردا اولین روز مدرسه بعد از تعطیلاته پس خوش بگذرونید و فایتینگ!

 

  • Parsoon :]

از مدرسه متنفرم ... نمیخاممممم برممم مدرسهههه

واهاهاهاهایییی TT

این چه زیبا بود

وایب آهنگ تیلورو داره..

کوتاه و روان بهتر از دراز و دردناکه واقعا 

مث همیشه زیبا 

میدرخشید 

ببینین هنوز گشادیو کنار نزاشتم برم شاید بهشت گوش بدم ولی خوندنش منو یاد این اسم انداخت نمد

یادم اومد بیام بگم که پسره منو یاد جین میندازه به طور خیلی ناگهانی و بدون هیچ ایده ای دارم میگم XD

عکسه هم داره وایب جینو داد میزنه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan