candle&lighter

امروز صبح چمدون بنفش رنگی رو پیدا کردم که پر از ما بود.وقتی که چمدون رو پشتِ بوم های قدیمی و دوست نداشتنیم مخفی میکردم با خودم قرار گذاشته بودم روزی که دوباره سراغ اون تابلو ها و اون چمدون میام همه چیز رو فراموش کرده و ادم بهتری شده باشم و خب من، دختری که احتمالا اون قدر ها هم توی برنامه های زندگیش موفق نبود، این بار موفق شده بودم..پس صبح وقتی که کمد پر از وسیله  رو خالی میکردم تا بتونم برای تابلو های جدیدم یک خونه ی ابدی درست کنم چشمم به چمدون بنفش رنگ و کپه های گرد و خاک اطرافش خورد و میدونی؟ حتی یادم نبود که اصلا چنین چمدونی وجود داشته..اما وقتی گرد و خاک کنار رفت و زیپ بزرگ چمدون باز شد یادم اومد..یادم اومد چه زمانی و برای چی این چمدون رو اینجا مخفی کردم..اونجا بود که حس کردم واقعا بزرگ شدم...بزرگ و بالغ..شاید هم واقعا شده بودم..پس این فکر هم به سرم زد که حتما دیدن اون همه عکس قدیمی ، نت های موسیقی ، دفترچه های پر از طراحی و شمع های کوچیک و عطری خاطره ای رو برام زنده نمیکنه چون من دیگه بزرگ شده بودم و بزرگتر ها معمولا همه چیز رو یادشون میره..پس شاید منم که حالا دیگه دختر بزرگی شده بودم همه چیز رو یادم رفته بود؟ اما..مشکل اینجا بود که اشتباه میکردم. چشمم که به یکی از دفترچه ها خورد؛ خاطره ای دستش رو از گورستان خاطرات بیرون اورد و بعد نشست روی صندلی افکارم و‌ شروع به سلطنت کرد..با اینکه خاطره ، واضح و شفاف نبود اون روز رو تا حد قابل توجهی به یادم اورد.. نشسته بودم روی تاب قدیمی حیاط و محو درخت کاجی شده بودم که انگار سبز تر از همیشه بهم خیره شده بود..چیز بیشتری برای توصیف اون روز یادم نیست فقط میدونم که ما..من و توی اون سال خیلی غمگین بودیم..درواقع این تنها حسیه که از اون روز به یادم مونده..مبهم و تیره است طوری که انگار تنها حس به جا مونده از این خاطره ی گنگه. اما بین تمام این احساسات مبهم و تصاویر غیر شفاف سوالی که پرسیدم برام واضح و حتی قابل لمسه چون من با صدای همیشگیم ازت پرسیدم که پس کی نور به سمت مون برمیگرده؟ و خوب یادم هست که تو، دفترچه ی گلدار کوچیکت رو بستی و به همون درخت کاج تنها خیره شدی..نمیدونم چه حسی پشت نگاهت بود درواقع هیچ وقت نمی فهمیدم که چه احساس یا افکاری داری چون تو برعکس من یک ادم  پیچیده و منطقی بودی به حدی که انگار باد هیچ وقت دریای افکارت رو به بازی نمیگرفت شایدم فقط، تو ساحل خوبی برای دریا بودی..یادمه که خیلی منتظر جوابت موندم اما تو فقط شونه هاتو بالا انداختی و اجازه دادی هردومون توی سکوت غرق بشیم...به همین خاطر اون روز با خودم فکر کردم که اگه نور هم قصد برگشتن نداشت دوتایی میگشتیم و پیداش میکردیم..با خودم فکر کردم اگه نور رو هم پیدا نکردیم شمع روشن میکنیم..فکر کردم که خب خودمون نور میسازیم. ما خدا نبودیم که خورشید درست کنیم اما من بلد بودم که چطور شمع درست کنم و تو هم همیشه توی جیب هودی طوسی رنگت فندک داشتی..فندک کوچیکی از کلکسیون بزرگت..و اون فندک های بزرگ و کوچیک گاها به دست من سپرده میشدن تا روی تنه ی بی رنگ و لعاب شون برات ماه و ستاره بکشم..با این اوصاف ما واقعا از پس تاریکی برمیومدیم..از پسش برمیومدیم اگه فقط میخواستی که از پسش بربیایم..اما تو،من رو توی یک تونل تاریک و بدون نور رها کردی..درست وسط راه..وسط ناامیدی..وسط جایی که حتی نمیدونستیم کجاست..با این همه دیگه برام اهمیتی نداره..حتی چیز دیگه ای هم از اون روز یادم نیست..شاید هم کلا دیگه چیزی از ما بودن مون یادم نیست..چون شاید هیچ وقت ما ، ما نبودیم..شاید فقط من بودم..شاید فقط من بودم که میخواستم ما ، ما باقی بمونیم..به هر حال تو ، با اومدن پاییز طوری که انگار یک برگ بوده باشی درانتظار سقوط ، ترکم کردی و من، نشستم روی مبل و به حال خودم گریه کردم..حالا که ما شده بودیم من..دیگه چطور میتونستم نور رو پیدا کنم؟خیلی ترسیده بودم..انقدر که نمیتونستم لرزش دست های کوچولوم رو کنترل کنم..با همون دست های کوچولو و لرزون چمدون بنفش رو پر از ما کردم..پر از چیزایی که ما رو ما میکرد بعد هم با خودم فکر کردم که حتما دنیا به اخرش رسیده و اون شب هم با همین فکر خوابم برد..اما صبح خورشید با اشعه های طلایی رنگش به دنیا رنگ پاشید و نور ، صبح همون شب خاکستری زنگ همون دری رو زد که تو پشت سرت کوبیده بودیش..هیچ وقت نفهمیدم که چرا نور این سرنوشت رو برامون انتخاب کرد اما میدونی ماه کوچولو؟ شاید فقط باید قبل از نابودی هر دوتامون از جلوی خورشید زندگی من کنار میرفتی ؛)

+ میدونم کامنتای پست قبل روجواب ندادم البته..اما خب بابتس قطعا ازتون ممنونم TT

++ این متن قرار نبود اینجا باشه واقعا قصد نداشتم پستش کنم اما ما اینجا ترنم رو داریم TT....

+++ اهم..ظهرتون بخیرررTT

++++ داشتم فکر میکردم که ممکنه این اخرین پست تابستون امسال باشه و بالاخرههه پاییز داره میاددد TT

  • Parsoon :]
Designed By Erfan Powered by Bayan