Endless night

 

امروز صبح درحالی که دنیا انقدر جای وحشتناکی به نظر میرسید که حتی دیگر قهوه هم نمیتوانست کمکی به چشم های در حال باریدنم کند یاد حرف تو افتادم..حرفی که مدت ها پیش در شبی که انگار هرگز به صبح نمیرسید در گوش هایم زمزمه کرده بودی..تو ان شب در گوش های کوچکم زمزمه کردی که دنیا جای فوق العاده ای برای ما انسان های متفاوت نیست..ان روز با خودم فکر کردم که چقدر منفی بافی..که چقدر غمگین و افسرده ای اما امروز صبح این من بودم که غم روحم را میخورد و ذهنم به هر چیزی که میدید و میشنید باری منفی اضافه میکرد..چون من پس از مدت ها تلاش بالاخره دریافته بودم که چقدر حق با تو بود..دنیا جای ما ادم های متفاوت نبود..چون ما با همه ی ناهماهنگ بودن مان با این دنیا برای شبیه به انها بودن تلاش کردیم..ما تلاش کردیم نت های موسیقی دنیا را بشناسیم..تلاش کردیم با نوا و اهنگش همسو شویم و ما با این نوای غریب رقصیدیم....انقدر رقصیدیم که پاهایمان زمین رو با خون سرخ رنگ و درخشانی نقاشی کرد..ما انقدر رقصیدیم تا که صبح طلوع کند..اما درست در اوج رقصیدن ها..زمانی که فهمیدیم چطور میشود در عین متفاوت بودن واقعا از رقصیدن لذت برد کسی در گوش هایمان زمزمه کرد که از صبح خبری نیست..این بازی بی فرجام را تمام کنید خورشید دیگر هرگز باز نخواهد امد :)

+ خب این یه متن واقعا یهوییه اما برداشت تون واقعا برام مهمه^^

++ نمیخواستم از عکس برداشتی بکنید پس یه عکس نسبتا بی ربط گذاشتم اما کاملا هم بی ربط نیست

+++ بازگشت آیامه( غیبت کبری) و کالیستا( غیبت صغری)رو تبریک میگم.^^ وبلکام بک!

++++ شبتون بخیر..اخر هفته نزدیکه پس خوب استراحت کنید..هوا سرد شده مراقب خودتون باشید که سرما نخورید و فایتینگ^^

 

  • Parsoon :]

Dear pabo^^

خب درواقع اگه ازم بپرسن ترنم چجور ادمیه اولین چیزی که بهشون میگم اینه که ترنم یه گربه ی انسان نمای فضاییه که اومده دنیا رو تسخیر کنه و همه مونو به عنوان بستنی موزی بخوره به همین خاطر احتمالا باید براش فقط یه بستنی موزی بخرم و پست کنم اما خب..این توصیف از اون، فقط ظاهر قضیه است چون این گربه ی انسان نمای فضایی فقط چیزیه که ممکنه بقیه ببینن..اما ترنم برای ما چیزی بیشتر از یه گربه ی بستنی دوست و حتی چیزی بیشتر از یه دوسته چون اون همیشه..حتی وقتی تلاشی هم نمیکنه درحال ساپورت کردن مونه..اون بهترین و دیوونه ترین اونی دنیاست..مهم نیست چه اتفاقی افتاده باشه اون همیشه مثل بالغ ترین ادمی که میتونه وجود داشته باشه به مزخرف ترین چیزایی که میگی هم گوش میکنه و این توانایی رو داره وقتی که داری از استرس نابود میشی حسابی بخندوندت با همه ی اینا اگه به خودش بگی یه طوری رفتار میکنه که انگار کار خاصی انجام نداده که این مسئله یکم ناراحت کننده است و احتمالا باید بابتش از بستنی موزی محرومش کرد اما خب این ترنم ماست. بهترین ترنمی که به چشم دیدم و اولین ادمی که وقتی بهم یاداوری میکنه ازم بزرگتره نمیخوام بهش بگم که چقدر خوب میشه اگه بتونم باهاش سوپ درست کنم پس میخوام یاداوری کنم که چقدر بابت تمام مهربون ، خفن و احمق بودناش ازش ممنونم و چقدررر دوسش دارم و درنهایت به عنوان کسی که تو تبریک گفتن تولد بقیه افتضاحه میخوام بهش بگم از دنیا اومدنش خیلی خوشحالم و از اینکه دوست احمقمه حتی خوشحال ترم پس ترنم ،گربه نما ترین ادم دنیا تولدت مبارک امیدوارم سن جدیدت انقدر محشر باشه که دیگه به اینکه داری پیر میشی فکر نکنی..TT

+TT به خدا بگی داری پیر میشی میزنمت تو باید ۱۸۷۸۷ ساله شی زن.

++ لاو یوTT

+++ برات تن ماهی میخرم.

 

  • Parsoon :]

green tea + cinnamon

نشسته بودی روی اون مبل مشکی و شیک و پشت سر هم سرفه میکردی درست مثل بار اخری شده بودی که اتفاق افتاد..خب اخرین بار کی بود؟ حدود یکی دو سال پیش..برای منی که عملا نود درصد خاطره ها یادم نمیمونه عجیبه که به یاد داشته باشمش اما چون اونی که مریض شده بود تو بودی اون یه هفته ی عذاب اور و نگران کننده هنوز که هنوزه هم دقیقه به دقیقه توی ذهنم مونده...در رو پشت سرم بستم و همنوا با صدای کوبیده شدن در پشت سرم سرفه هات هم اوج گرفتن..نمیدونم چرا دیر اومدم..نمیدونم اصلا چرا اومدم پس فقط چند دقیقه بهت خیره موندم و اره من با دیدن تو توی اون وضعیت بیشتر از هر وقت دیگه ای گیج شده بودم..با صدای گرفته ات بین سرفه هات بهم سلام کردی..لقبمو صدا زدی..اون لقب کلاسیک طولانی رو..مجبور نبودی تکرارش کنی..بودی؟ مجبور بودی دیوونه؟ مجبور نبودی اما چیزی بهت نگفتم..میدونستم دوست داری این طوری صدام کنی پس فقط ازت پرسیدم که سرما خوردی؟ که دوباره یادت رفته سویی شرت مشکی رنگتو با خودت ببری؟ که شال گردنت رو دوباره بخشیدی به اون بچه های گل فروش کنار خیابون ؟ که دوباره مهربون بازی دراوردی ؟ با هر جمله صدام بالا میرفت..بالا و بالاتر..نمیخواستم سرت داد بزنم..میدونی دست خودم نبود..من نگران بودم..من دختر کوچولوی دائم النگران تو بودم..اما بهت چیزی نگفتم..نگفتم که هنوزم هستم..چون تو فکر میکردی از دستم دادی..تو فکر میکردی من رفتم..من نگفتم که من رفتنی نیستم..که من بلد نیستم راهی رو برم که از تو مایل ها فاصله میگیره‌...و تو فقط در جواب غرغرام خندیدی..توقع خنده ات رو نداشتم..و یادم نبود که چقدر میتونه برام دوست داشتنی باشه چون خدای بزرگ اون خنده ی لعنتی تو بود..خنده ای که من یاد گرفته بودم باهاش از خواب بیدار شم و به خواب برم..یاد گرفته بودم به خاطرش صدای هدفنم رو کم و کمتر کنم..یاد گرفته بودم دوسش داشته باشم..یاد گرفته بودم باهاش زندگی کنم..و اره اون خنده ی لعنتی تو بود..خنده ی لعنتی تو که این بار خیلی فرق داشت..انگار که صدای خنده ات همون گیتاری بود که توی اون شب وقتی داشتم ناراحتیامو سرت داد میزدم کوکش نکرده بودی...صدای خنده هات ناکوک بود و غمگین..مثل پایان یه داستان عاشقانه در غم انگیز ترین حالت ممکن..مثل صدای هق هقای دزیره روی پل مثل چشمای دزدمونا از پایانی که در انتظارش بود..مثل اتلو و دستای گناهکارش که قصه شون رو اون طوری تموم کرد..مثل رومئو و ژولیت و به خاطر هم مردن شون و مثل تو و چشمات..اره تو و چشمات...چون چشمات..اون حفره های عمیق و عسلی درد داشتن..یه عالمه درد..یه غم بزرگ...به بزرگی اسمون بالای سرمون و حتی فراتر..یه چیزی بیشتر از اسمون..و من با نگرانی نشستم رو به روت و دستاتو بغل کردم..دستات سرد سرد سرد بودن..سرد تر از نگاه معشوقه ی قبلیم وقتی ترکم میکرد..سردتر از اون روز توی کوه...سردتر از اون برفایی که باهاشون ادم برفی درست کردیم..و سردتر از بستنی..بستنی مورد علاقت که مزه ی زهر مار میداد و نمیدونم چرا دوسش داشتی اما اگه خوشحالت میکرد پس منم خوشحال میکرد دیگه نه ؟ چون مگه تو نشده بودی دلیل تموم شادیای من...مگه تو برای من پلی لیست روزای بارونیم نبودی..مگه تو برام قهوه نبودی وقتی اعتیاد به کافئینم عود میکرد..مگه تو بغل نبودی وقتی روحم قطره قطره از چشمام بیرون میریخت..تو مگه تو نبودی برای من ؟ یعنی باید بهت یاداوری میکردم‌؟ باید میگفتم چتر ببری و لباس گرم بپوشی.. باید میگفتم منتظرتم...باید میگفتم لطفا..لطفا به خاطر خودت که نه چون هیچ وقت به خودت اهمیت نمیدی دست کم به خاطر من که گفتی برات مثل خونه ام..مثل شکوفه های ساکورام..مثل گیتارتم که گفتی باهاش زندگی میکنی..مثل چای سبزم که ارومت میکنه...که برات فرانسه ام بدونه اینکه واقعا ربطی بهش داشته باشم..که برات ماهم..ماهی که میپرستیش..چون تو گفتی من برات هیچ چیز و همه چیزم..پس باید میگفتم ؟ میگفتم که مراقب خودت باشی ؟ باید زودتر میومدم ؟ نباید لفتش میدادم نه؟ من فکر نمیکردم حالت خوب نباشه..فکر کرده بودم همه چیز یه شوخی بچگانه اس برای اینکه مجبورم کنی بیام به دیدنت..چون اگه میومدم همه چیز تموم میشد..تو از دلم درمیاوردی..تو معذرت میخواستی حتی اگه مقصر نبودی..چون تو مهربون بودی..نه فقط برای من..تو برای همه خوب بودی..برای گنجشکای پشت پنجره..برای گربه های توی خیابونا..برای بچه کوچولوهایی که گوشه و کنار گل میفروختن..برای ادمای تنهای دانشکده..برای من..برای ما..تو با همه مهربون بودی به جز خودت..و توئه مهربون نشسته بودی رو به روی من که دستای سردت رو بغل کنم..که دستای سردت با بغل دستام گرم بشن و سرفه میکردی.میپرسی اصلا برات نگران بودم؟ باید بگم نه‌‌..من فقط داشتم سکته میکردم..چون دوباره عود کرده بود و نباید عود میکرد..چون تو بهم گفتی حالت خوبه..گفتی خوبی پس چرا الان داری توی بغلم حل میشی؟ یادته؟ اولش گفتی آسم مثل هاناهاکیه گفتی ببین تروخدا همه ی مشکلات مون از این دوست داشتنه...اون روز من نگفتم که میدونم آسم چه بیماری ایه..نگفتم نگرانم..نگفتم میترسم از دستت بدم..ولی میترسیدم..من میترسم و میترسیدم یه روز نبینمت..و تو داشتی ذوب میشدی ، توی بغل خودم..توی بغل من..و شروع کردی به گریه کردن..بغلت بوی خدافظی میداد..بوی اخرین بار..بوی اون روز که گفتی میخوای بری..اما این بار انگار قرار نبود برگردی‌..این خدافظی انگار خیلی عمیق و طولانی بود..پس اشکای منم لباستو خیس کردن..گفتی اِاِ دختره ی دیوونه تو چرا داری گریه میکنی ؟ نمیدونی ناراحت میشم ؟ میدونستم ناراحت میشی اما این بارم نگفتم که میدونم..فقط بیشتر گریه کردم..صدای گریه هام خیلی بلند بود..گفتی میندازمت بیرونا اینجا بیمارستانه..اما لازم نبود یاداوری کنی که اونجا کجاست چون یادم بود..یادم بود که اونجا کجا بود..یادم بود که دارم از دستت میدم..یادم بود که دیر اومدم..یادم بود که دیگه نمیتونم دستمو ببرم لای موهات و بوی شامپوت رو توی ریه هام حبس کنم..یادم بود دیگه دستاتو نمیبینم که برام گیتار میزنه..یادم بود دارم میشم من..یادم بود که دیگه دارچین کوچولو صدام نمیکنی،حتی یادم بود که گیتارت رو با خودت نمیبری...یادم بود دیگه خونه ات رو بوی چای سبز پر نمیکنه..دیگه برام گل نمیفرستی..دیگه بغلم نمیکنی..یادم بود که دیگه ندارمت.‌.یادم بود که همیشه بدون اینکه واقعا بخوام ازارت دادم..یادم بود که هیچ وقت بهت نگفتم تنها دلیل تمام بلیطای سینمای اخر هفته دیدن خود تو بودن نه اهل سینما بودن من..یادم بود که بهت نگفتم چقدر همیشه دلم برات تنگ میشد..میدونی؟ یادم بود..همیشه یادم بود..الانم یادمه..یادمه که اون روز چیا گفتی..خنده هاتو یادمه..گریه هاتو‌ حتی..من یادمه تو رو هرچقدر که حافظه ام ماهی ترین باشه..هرچقدر هم که همه چیزو یادم بره..اما من تو رو یادمه..من تو رو یادمه چون من انگار خاطرات توام..انگار عکسای البومی ام که هیچ وقت نشونش ندادی...انگار اون اهنگی ام که هیچ وقت ننوشتیش..انگار اون ماگی ام که امتحانش نکردی‌...من انگار گذشته ی توام که ادامه میدم..پس من تو رو یادمه..من تو رو یادمه هرچقدر که بعد از تو خودمو یادم بره :)

+ راستش این متن ، جدید نیست حتی فکر میکردم گذاشتمش اما وقتی چک کردم فهمیدم که عه جدی جدی پستش نکرده بودم..

++ حالا بازم اگه فکر میکنید قبلا گذاشتمش بهم بگیدXD

+++ این متنه خیلی ناراحتم میکنه اما راستش دوسش دارم..

++++ یه جمله اش اشاره به یکی از اهنگای اسکیز داره احتمالا خودتون میدونید دیگه..

+++++ شبتون زیبا..^^

  • Parsoon :]
Designed By Erfan Powered by Bayan