اما من یه روز بدون هیچ خداحافظی و دوست دارمی همتونو ترک میکنم .. خودم و اهنگام و لبخندم رو برمیدارم و میرم به سمت جایی که وجود نداره .. میرم به سمت هیچ .. نامه نمیفرستم ..زنگ نمیزنم یا توی وویسای خل و چلانه ای که دیگه براتون نمیفرستم نمیخندم.. من یه روز صبح خیلی زود سوار یه قطار قدیمی درست مثل داستانای عاشقانه ی کلاسیکی که قرار نیست تجربه شون کنم ؛ میرم و درحالی که اهنگ های پلی لیست محبوبم رو به رگ هام تزریق میکنم یاد تمام گذشته و خاطره هام میوفتم و از تمام خستگی هام فرار میکنم.. بعدم توی واگن همون قطار درست شبیه ادمای قوی اما شکسته ی توی فیلما فراموشتون میکنم و تا ابد توی داستان زندگی خودم نقش یه زن تنها رو بازی میکنم که لباسایی با رنگای گرم میپوشه و دم دمای غروب در حالی که جیب های پالتوی قهوه ای رنگش دستای ظریفش رو گرم میکنن توی یه کافه ی دنج قهوه اش رو میخوره ... و من واقعا همون زن میشم.. شاید امروز شایدم فردا یا حتی شاید ۱۰ سال دیگه .. اما هرچقدر هم که زمان ببره یه روز بدون هیچ سر و صدایی میرم و در حالی که چمدونم رو که از گریه هام ، خاطره هاتون و تیکه های شکسته ی وجودم پر شده در اغوش میکشم با قطاری که توی ذهنم همیشه تصورش کردم به سمت همون زن تنهای منزوی میرم و توی اون مسیر طولانی پایان ناپذیر با یه مشت عکس ذهنی قدیمی توی ذهنم تظاهر میکنم که دارم خیلی اسون فراموشتون میکنم ..
به اویی که من بود در بعدی دیگر :»
+ ولی متنای مودیمو دوست دارم
++ ولی احتمالا تشخیص مخاطب خیلی سخت شه اینجا ولی در هر حال اونی نیست که به نظر میاد یونو ؟XD