به او در بعدی دیگر :)

 

اما من یه روز بدون هیچ خداحافظی و دوست دارمی همتونو ترک میکنم .. خودم و اهنگام و لبخندم رو برمیدارم و میرم به سمت جایی که وجود نداره .. میرم به سمت هیچ .. نامه نمیفرستم ..زنگ نمیزنم یا توی وویسای خل و چلانه ای که دیگه براتون نمیفرستم نمیخندم.. من یه روز صبح خیلی زود سوار یه قطار قدیمی درست مثل داستانای عاشقانه ی کلاسیکی که قرار نیست تجربه شون کنم ؛ میرم و درحالی که اهنگ های پلی لیست محبوبم رو به رگ هام تزریق میکنم یاد تمام گذشته و خاطره هام میوفتم و از تمام خستگی هام فرار میکنم.. بعدم توی واگن همون قطار درست شبیه ادمای قوی اما شکسته ی توی فیلما فراموشتون میکنم و تا ابد توی داستان زندگی خودم نقش یه زن تنها رو بازی میکنم که لباسایی با رنگای گرم میپوشه و دم دمای غروب در حالی که جیب های پالتوی قهوه ای رنگش دستای ظریفش رو گرم میکنن توی یه کافه ی دنج قهوه اش رو میخوره ... و من واقعا همون زن میشم.. شاید امروز شایدم فردا یا حتی شاید ۱۰ سال دیگه .. اما هرچقدر هم که زمان ببره یه روز بدون هیچ سر و صدایی میرم و در حالی که چمدونم رو که از گریه هام ، خاطره هاتون و تیکه های شکسته ی وجودم پر شده در اغوش میکشم با قطاری که توی ذهنم همیشه تصورش کردم به سمت همون زن تنهای منزوی میرم و توی اون مسیر طولانی پایان ناپذیر با یه مشت عکس ذهنی قدیمی توی ذهنم تظاهر میکنم که دارم خیلی اسون فراموشتون میکنم .. 

به اویی که من بود در بعدی دیگر :»

+ ولی متنای مودیمو دوست دارم 

++ ولی احتمالا تشخیص مخاطب خیلی سخت شه اینجا ولی در هر حال  اونی نیست که به نظر میاد یونو ؟XD 

 

  • Parsoon :]

اندکی سم اخر شبی ..

 

​​​​​+  حقیقتا اسم طرفو کاری ندارم از این سم ترم هست.. اینکه اسم سریالم دقیق نگفت هم کاری ندارم.... ولی فاز اون یارو که ریپ زده دوباره اسم سریالو میپرسه رویکی شرح بده برام ............. حقیقتا گسستم XDDD

  • Parsoon :]

عاشقانه ای برای بار دوم :)

با دستانش لیوان قهوه اش را قاب گرفت و بی تفاوت به خیابان خیس رو به رویش خیره شد .. مثل همیشه چترش را فراموش کرده بود و این کافه ی محبوبش بود که تبدیل به پناهش شده بود .. در حقیقت خیس شدن مشکل نه چندان بزرگی بود و انقدر ها هم اهمیت نداشت اما روز های بارانی او را در خلا گم میکردند و موجب پوچی وجودش میشدند به علاوه قدم زدن زیر باران هم حالش را بدتر میکرد و باعث میشد غمی عجیب وجودش را فرا بگیرد .. غمی که با احساساتی گنگ همراه میشد و برای او این حس را به وجود می اورد که انگار در اعماق وجودش چیزی هست که مدت هاست گم شده .. و به همین علت او از باران ، از هجوم ان احساسات ناگهانی به درون تار و پودش و از سنگینی قلب ۲۵۰ گرمی اش در لحظه ی ان هجوم اسفبار ، میترسید .. پس چه دردناک بود اب و هوای شهر همیشه بارانی اش برای قلبی که تاب تحمل این درد را نداشت :) اما ان صبح گویا همه چیز متفاوت بود .. شهر همان شهر بود و باران همان باران و او هم همان دختر بود اما چیزی در ان سکوت اول صبح برایش فرق میکرد .. همه چیز گویا برایش حسی اشنا داشت...حسی اشنا که به او و قلب ضعیفش حس امنیت میداد و ناگهان ان کافه ی دنج و صمیمی برایش شبیه زندان شد .. و اکسیژن از ان کافه رخت بر بست .. از کافه بیرون زد و ریه هایش در معرض بوی خاک باران خورده ای قرار گرفت که تمام سال های گذشته پسش زده بود و نفس کشید .. از عمق وجودش و بعد از ان ، ان دخترک شکسته ی سردرگم مست بوی باران شد و به راه افتاد .. درحالی که به ناکجااباد میرفت حسی مانع ایستادنش میشد .. حسی که میگفت گویا او از مقصدی که به سمتش حرکت میکند اگاهی دارد و دخترک برای اولین بار در عمرش به احساساتش تکیه کرد .. حسی که داشت اشنا بود و گویا بارها ان را تجربه کرده بود :) انگار که خاطره ای زنده شده باشد و او در حال زیستن در یک خاطره ی قدیمی باشد اما همه چیز برای رویا دیدن زیادی زنده بود .. حس سرمایی که از برخورد قطرات باران به گونه هایش بر جای میماند ، حس وصف ناپذیری که بوی خاک باران خورده برایش به جای گذاشته بود و صدای برخورد باران با کفپوش های خیس و سرد خیابان .. گیج بود و لبخند میزد بدون دلیل و بدون فکر .. حس میکرد که از مرگ بازگشته .. یا حتی چیزی که گم کرده را پیدا کرده .. نمیدانست ان حس چه بود .. اما احساس زنده بودن داشت .. احساس سرزندگی و احساس شادی ای از اعماق قلبش که به رگ های در جریان تزریق میشد :) با همان حس خوب رو به روی نیمکت های ایستگاه اتوبوس متوقف شد و به گربه ی سیاه رنگ کوچکی خیره شد که زیر سایه بان ایستگاه پناه گرفته بود با خودش فکر کرد که ان بچه گربه ی کوچک چقدر شبیه او بود .. فراری از دنیایی که در ان میزیست ، تنها و خسته .. جوری که انگار مقصدش را پیدا کرده باشد روی نیمکت نشست و اجازه داد شال گردن قرمز رنگش پناه گربه ی کوچک شود .. و خودش منتظر نشست .. منتظر کسی که نمیدانست چه کسیست و خیره شد به صحنه ی رو به رویش .. درختان کاج همیشه سبزی که با قطرات باران تزئین میشدند ، خانه های گرم و نرمی که احتمالا هیزم های زیادی در شومینه هایشان میسوخت و برگان درختان بلوطی که از درخت سقوط میکردند و به زندگی یشان پایان میدادند .. فقط او بود و صدای باران و گربه ی کوچکی که کم کم خودش را در اغوش او جای میداد و سپس لحظه ای دنیا برایش شبیه سریال های ملودرامی پیش رفت که بیشتر اوقات مرهم جانش میشدند .. انگار تنها او بود و نوای موسیقی باد .. اما چند لحظه ی بعد با دیدن پسرکی که از اب باران خیس خیس شده بود متوجه شد که اشتباه میکند.. پسرک با فاصله روی نیمکت نشست گربه ی کوچک با دیدن او از بغل دخترک بیرون پرید و سرش را به کت مشکی رنگ پسرک مالید ... دخترک لبخندی زد و ناگهان احساس کرد با وجود اینکه در محله ای ناشناخته روی نیمکتی با پسرکی غریبه نشسته است و به او لبخند میزند چقدر احساس راحتی میکند و دخترک انگار دیگر منتظر نبود .. ان حس انتظار درون قلبش از بین رفته بود و حالا گربه ی کوچیکی که در اغوش پسرکی غریبه نشسته بود را نوازش میکرد و از شنیدن صدای خرخرش لذت میبرد .. و پسرک گویا ادم جالبی بود وقتی لبخند میزد چشم هایش به حلال های کوچک ماه تبدیل میشدند و به سختی از زیر چتری های لختش مشخص میشدند .. و این  برای دخترک اشنا بود .. غریبه ی اشنایی که به او حس خوبی میداد .. حسی مشابه ترکیب عطر قهوه با نوای اهنگ های کلاسیک کنار پنجره ای رو به پاییز جنگلی نارنجی :)) و این اغاز همه چیز بود ‌... اغاز داستان ان دو برای بار دوم در دنیایی جدید با شکل و شمایلی جدید اما روحی یکسان و حسی قدیمی :))

+ یه تشکری میکنیم از ترنم و رامش به خاطر این ایده "-" ممنون بچز بوس XD

++ "-" از سری متنای ساده "-" * ولی کی گفته خودم دوسش ندارم هیهیهیXD *

 

 

  • Parsoon :]

"-" ای ریلی دونت کر بات...

من حرفی ندارم ولی این جوریه که هیترای اطراف من کیپاپ رو میبینن : 

بی تی اس ، بی تی اس ، بی تی اس و بازم بی تی اس و درنهایت  فن تهیونگ و عنیونگم :))))) 

مود من :

 

:)

+ ترنم میدونه چی‌میگم XD

++ یه روز میرمیه تابلوی معلق میزنم تو هوا "-" میگم بچز شاید باورتون نشه ولی کیپاپ "-" فقط یه گزوه نداره این یک.. دو وقتی کسی به سلیقه ی شما کاری نداره چرا شما باید به سلیقه اش کار داشته باشید اخه ؟ :/

++++ "-" دقت کردین جدیدا چقد پستای این طوری میذارم ؟ بالاخره حس راحتی پیدا کردم و این خیلی مسنسمسنسممس * دیس ایز‌ زبون رمزی من و سلین * میباشد 

  • Parsoon :]

"-" داستان کوکی ای که شکلاتی بود "-"

"-" ایهیم پاستیل خرسیای عسیسم "-"  حتی اونایی که زیر ابی میرید و حتی اونایی که همین طوری گذری میاید.. اصلا کلا پاستیلا "-" اومدم که واستون قصه بگم.. سو
اهم .. یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود ... یه دونه کوکی کیوت بود که مزه ی شکلات میداد و عطری هم که استفاده میکرد عطر با بوی توت فرنگی بود حالا چرا این کارو میکرد ؟ چون از خودش خوشس نمیومد و سعی میکرد مثل بقیه باشه "-" درنتیجه شما اگه میخواستید این کوکی کیوت بینوا رو بخورید که قطعا این کارو نمیکردید چون کار بدیه ، بیسکوییت شکلاتی میخوردید با بوی توت فرنگی .. بسیار هم زیبا "-" سو یه روز این کوکی کیوت شکری در حالی که داشت راه خودشو میرفت افتاد توی استخر شیر و تحلیل رفت و خلاصه مرد "-"
 پایان "-"
حالا نتیجه ی اخلاقی داستان به عهده ی شماست "-" بگید ببینم پاستیلای کوچولو چی یاد گرفتید ؟ "-" ....
بگذریم نمیخواد بگید خودم میگم "-" نتیجه ی داستان اینه که خودتون باشید "-" مهم نیست که بقیه چی میگن متفاوت بودن اصلا چیز بدی نیست بای "-"

+ این بچه که این بالا داره با هویج تهدیدتون میکنه هم دوست گلمه حالا میخواد مخالفت کنید که با هویج "-" به فنا برید "-" ایح بای 

++ بالاخره تونستم وبمو تبدیل به وب خزعبل گویی کنممممXDD

  • Parsoon :]

"-" اولین محفل شب جمعه ی بچان "-"

"-" های لیدیز 

"-" خوش اومدید به اولین محفل بچانه مون 

میتونید سخنرانی خودتون رو شروع کنید بای "-"

 

  • Parsoon :]

"-" رمز جاست فور بر و بچ شب جمعه ی بچان "-" ایح بای

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Parsoon :]

شما هم "-" ؟

لیدیز اند جنتلمن.. :/ شما هم نمتونید کامنت بذارید و بیان واستون به زور بالا میاد یا مشکل من بینواست جاست...؟

  • Parsoon :]

:) Happy birthday bitch

ایح ... بیاید برگردیم به ... به سال پنجم "-" یه احمق که شبیه کفتر روی صندلی میشینه رو تصور کنید با یه هودی خاکستری طور "-" شما دلتون نمیخواد برید بزنید تو سرش بگید خیلی احمقی ولی بیا دوست شیم ؟.. به هر حال حقیقتا دقیق یادم نیست چطوری دوست شدیم ولی دوست شدیم دیه اصلا ربطی هم نداره به بحث‌.."-" 

اما نکته ی اصلی اینا نیست اصلا .. نکته ی اصلی لینه که ترنم اونیه و امروز روزیه که به دنیا اومده "-" و سرنوشت بهش اجازه داده اونی دخترو جیگری مثل من بشه هرچند که اونی بودنش به درد لای در دیوارم نمیخوره ولی بگذریم .. 

ترنم .. عمیقا میخوام بدونی که از اینکه دوست شدیم خیلی خوشحالم و ابنکه یه سال دیگه رو به عنوان دوست بچت "-" تولدتو تبریک میگم خیلی هپی ام یونو ؟ "-" امیدوارم که امسال بشه یکی از قشنگ ترین سالای زندگیت و پر از موفقیت ، خوشبختی ، خوشحالی و اتفاقای قشنگ باشه واست .. و به علاوه پر باشه از لبخندای واقعی و حسای خوب و اکلیلی "-" قد تمومممم ستاره های اسمون دوست دارم و خیلی خیلی تولدت رو تبریک میگم .. "-" همیشه بچ بمون و تولد ۹۸۷۵۵۷۶۶ سالگیتو باهامون جشن بگیر بوس "-"♡

+ "-" خیلی خنگی ولی .. 

 

 

  • Parsoon :]

سوییت نایت :)

بی پرده میرم سراغ اصل مطلب و صادقانه بیانش میکنم. من به عنوان یه دختر نوجوون ۱۵ ساله کاملا درک میکنم که زندگی چقدر گاهی وقتا افتضاح ، ترسناک و غم انگیز میشه اما به هر حال ما توی این دنیای عجیب و غریب داریم تمام تلاش مون رو میکنیم دیگه نه ؟ منظورم از تلاش ، تلاش برای هر چیزیه .. تلاش برای یه هدف ، برای گرفتن نمره ی بهتر ، تلاش برای دوست داشتن خودمون یا حتی تلاش برای ادامه دادن زندگی .. مهم نیست که برای چه چیزی تلاش میکنیم اما ما با تمام وجودمون سعی میکنیم که توی هر لحظه و هر ساعت از زندگی مون دووم بیاریم‌ و میفهمم .. کاملا درکش میکنم اما این چیزی نیست که میخوام بگم .. چیزی که میخوام بگم اینه : ممنونم .. ممنونم که تلاش میکنی دنیا رو تبدیل به جای بهتری کنی ، ممنونم‌ که به این دنیا اومدی و تلاش کردی که خودت رو باهاش وفق بدی :) ، ممنونم که هستی و ادامه میدی و خب واقعا تا همینجای کار هم کارت فوق العاده بوده پس ممنون بابت تلاش کردنت و البته فکر میکنم که بهتره به جای تمام کسایی که بهت نگفتن بگم که جدا خسته نباشی :) به علاوه  لطفا دست از تلاش کردن برندار و ادامه بده :) و در نهایت میدونی رازی که وجود داره چیه ؟ خب گوشاتو بیار جلو : نباید این رازو به کسی بگی اما راستش من مطمئنم که تو  موفق میشی :)

+ شب بخیر خوابای پاستیل خرسی دار همراه با اکلیلای بنفش ببینید

 

  • Parsoon :]
Designed By Erfan Powered by Bayan