خب درواقع این متن ادامه ای بر یکی از متن های قبلی منه پس اگه هنوز اون متن رو نخوندین بهتره اول نگاهی به اون بندازید و بعد سراغ این متن بیاید کلیک
برکه.برکه ی من.
میدونم..میدونم که بی مقدمه اس اما اخیرا..خصوصا از وقتی که آبی وجودم بیشتر جاش رو به خاکستری داد متوجه شدم که چقدر دلم برات تنگ میشه..وقتی که توی جمع دوستانه مون نشستم و میبینم که چطور بقیه با بحث های سطحی شون باهم سرگرم و خوشحالن، وقتی که تنها میشم و افکارم ذهنم رو صدباره میخورن و چیزی ازش باقی نمیذارن..شب ها قبل از خواب و صبح سر میز صبحونه، عصر ها موقع نوشیدن قهوه ی عصرگاهیم..روی تاب توی حیاط..وقتی که سوار مترو میشم..اهنگ های محبوبم ، برنامه ها و سریال هایی که میدیدم یا میبینم ، ال استار های مشکی رنگم ، هودی طوسی رنگ پشمیم ، وقتی از کنار ادم هایی رد میشم که دوست یا پارتنر همدیگه ان، درواقع همه ی ادما ، رنگ ها و انواع نوشیدنی ها ، پاییز ، زمستون ، بهار و حتی تابستون فصل نفرت انگیز گرم و طاقت فرسا..گربه ها ، ابر ها توی حالت های مختلف شون ، ماگ روی اپن ، چهره ام رو به بروی اینه ، میز کار گوشه ی اتاق ، مبل شیری رنگ گوشه ی سالن ، ماشین های احمقانه ی توی پارکینگ ، پرده ها ، موهام.. موهام و موهام..همه شون..همه ی همه شون باعث میشن دلم برات تنگ بشه..انقدر که رگ به رگ ، سلول به سلول و اتم به اتم قلبم رو از دلتنگی حس کنم..دلم برات تنگ میشه..دروغ گفتم که دنیا وقتی که از هم جدا بشیم و راه خودمون رو در پیش بگیریم جای بهتریه..دروغ گفتم..و من قوی نیستم..من قوی نبودم..اما قوی ترین تویی..چون انگار بین ذره ذره ی وجود دنیام نفوذ کردی..انگار چسبیدی به اکسیژن های موجود توی هوا..انگار با هر نفس میری و لونه میکنی توی ریه های غمگین خسته ام. انگار اونجا..توی اون ریه های تیره و تاریک گل میکاری..گل های تازه ی نفس گیر..رز های سرخ تیز..تو انگار اکسیژنی هستی که قبل از رسیدن به ریه هام کربن دی اکسید میشه..تو انگار مثل یه بارون اسیدی شکوفه های نشسته روی شاخه های دنیام رو میکشی..تو از من قوی تری..تو یه ادم قوی بی ادعایی..و من یه دروغگوی خسته ام..چون من قوی نیستم..قوی نبودم..و دنیا بدون تو جای بهتری نیست..شنبه همون قدری مزخرفه که وقتی تو بودی مزخرف بود. قهوه ام همون قدر تلخه که باید باشه ، هنوز نمیتونم سوار دوچرخه بشم. هنوز بعضی شب های غم انگیز گریه میکنم انقدر که درنهایت از سردرد خوابم ببره ، من هنوز میترسم از کوه بالا برم ، هنوز دستورالعمل ویژه ی مامان برای سوپ شیر خیلی تنده..من هنوز به فلفل حساسیت دارم و میدونی؟ دنیا واقعا بدون تو جای بهتری نیست..اگه چیزی ازارم میداده هنوزم میده..اگه غم اون موقع ها گوشه ی پیراهن نیلی رنگم رو میگرفت و اروم خودش رو به قلبم میرسوند و باعث میشد نتونم راحت نفس بکشم هنوز هم همین کارو میکنه..حتی انگار گاهی بیشتر بهم سر میزنه..و میدونی این روزا دیگه حتی بیشتر از پیش مطمئنم که دنیا بدون تو دنیا جای بهتری نیست. هنوز شستن لیوان قهوه خیلی سخت تر از درست کردن شام یا ناهار برای روز بعده. هنوز عصرها قلبم میگیره ، اکثر وقتا موقع دوختن پارگی های عروسکا یا لباس هام سوزن دستام رو زخمی میکنه، هنوز دائما دست و پام رو میبرم یا زمین میخورم ، هنوز اکثر روزا انقدر فکر میکنم که مغزم تا سر حد پر شدن میره و هنوز..با وجود اینکه برای دوباره آبی شدن تمام تلاشم رو کردم اما هنوز این منم..خاکستری ترین طیف خاکستری موجود در این کیهان. این هنوز منم. دخترکی که دوستش داشتی. من هنوز همون موجود دوست نداشتنی ام برای خودم. چون من، هیچ وقت انتخاب نکرد که من رو همون دخترک آبی یخ بسته رو دوست داشته باشه. من همیشه به اینه ی اتاق خیره شدم و هر صبح باور کردم که دوست نداشتنی ام..که موهام حتی اگه ابی ترین ابی اقیانوسی دنیا باشن هم زیبا نیستن..مهم نیست چند بار قلموی رنگ رو بردارم و رنگشون کنم..که چشم هام بی رنگ ترین عسلی دنیان و حتی صاف ترین و خط کشی شده ترین خط چشم ممکن هم نمیتونه کمک کنه که زیبا تر دیده بشن..که لب هام نوار های باریکی از رنگ سفیدن..انگار که هیچ وقت رنگی نخواهند داشت..انگار که شبیه خودم بی رنگ و بی روحن..و میبینی؟این هنوز منم..و من هنوز با همه ی تلاش هام برای زیبا بودن نازیبام..و من حتی مهربون هم نیستم..هیچ وقت نبودم..گاها عصبانی و غمگین میشم و این احساسات من رو از قبل هم غیر قابل تحمل تر میکنن..و من حتی قوی هم نیستم..من از پس این دنیا و ادم هاش برنمیام..نمیتونم بدون لرزیدن صدام با کسی حرف بزنم..و من همیشه تنهام..من همیشه خستم..من اون دختر شیرینی نیستم که همه بخوان باهاش هم صحبت بشن..میبینی؟ من رو این سر دنیای احمقانه مون میبینی؟ چون من همین قدر..همین قدر دوست نداشتنی بودم..و من دوست نداشتنی هیچ وقت نتونست درک کنه که چطور تونستی دوستش داشته باشی؟ و میدونی؟گیجی ناشی از همه چیز ازارم میده و دنیا ناامیدم میکنه..دنیا دائما ناامیدم میکنه و من هر لحظه بیشتر یاد این میوفتم که جهان کوچولوی من همیشه همینقدر غم انگیز و خسته و ناامید بوده..حتی با تو. دنیای من با تو هم نیاز به میلیون ها سطل بزرگ رنگ داشت تا شاید تم آبی خاکستری افسرده گونه اش کمی رنگ بگیره و درنهایت هم کاملا آبی بشه اما میدونی؟ شاید..شاید من جهان کوچولوی غم انگیزم رو با تو همون قدر خاکستری و گاها آبی که بود دوست داشتم. شاید تو منشا احساس دوست داشتن درون من بودی. شاید تو منشا دوست داشتن خودم و دنیای عجیبی بودی که هیچ گاه حتی همان روز که ریه هایم برای اولین بار اکسیژن اعتیاد اورش را فرو برد ، دوست نداشتم. و تو شاید تنها دلیل من بودی برای دوست داشتن هر چیزی همون طور که هست..بنابراین برکه..تنها برکه ی من. دنیا واقعا جای خسته کننده و غم انگیزیه و همیشه هم همین طور بوده ، من دوست نداشتنی ام ، خسته ترینم و طیف خاکستری و گاها آبی اتم به اتم دنیام رو تشکیل داده و من و دنیام همین قدر بی روحیم اما با این همه من اشتباه میکردم برکه..من اشتباه میکردم..دنیا بدون تو جای بهتری نمیشد..با تو هم همین طور بود..اما من با تو، دنیای خسته ی آبی خاکستریم رو ، خودم رو و وجود داشتن رو دوست داشتم..من با تو میخواستم ادامه بدم و فکر کنم فردا دنیا تبدیل به جای بهتری میشه. من دوستت داشتم و با خودم و دنیام هم احساس راحتی میکردم و یه ادم دیگه چه چیزی از جهانش میخواست؟ پس میدونم..من میدونم که دنیا با بودنت هم جای بهتری نیست برکه..اما با نبودنت هم همین طوره پس اگه اجازه داشته باشم یه بار دیگه..فقط یه بار دیگه انتخاب کنم..میخوام تا ابد این دنیای مزخرف آبی خاکستری رو با تو ادامه بدم. چون با تو من ، منم و من بودن شاید قصه ی کوتاهم رو از تموم شدن زود هنگام نجات بده..من بودن شاید قصه ی جفت مون رو عوض کنه و ما دوباره برگردیم زیر اون درخت بید و من از موهات بگم که حتی اگه آبی نباشن هم زیبان..و من بهت بگم چقدر دوستمون دارم...همون طور که هستی..همون طور که هستم..همون طور که همه چیز هست..چون من با تو یادش گرفتم..من یادش گرفتم برکه..بالاخره یادش گرفتم