kalopsia

 

دوربینمو بالا میارم و روی صورتت زوم میکنم..داری همراه با بقیه میخندی و نور نارنجی رنگی که از اتش کوچیک دورهمی دوستانه مون سرچشمه گرفته هم چهره ات رو روشن و واضح کرده..از پرستیدن لبخندت در حین تماشا کردنت دست برمیدارم و جهت نگاهم رو به اسمون، که پس زمینه ی نارنجی رنگی شده برای عکسایی که احتمالا هرگز قرار نیست ازت بگیرم ، تغییر میدم. طبق توصیفات همیشه خلاقانه ات پشت سرت خورشید در حال تقلا برای سقوطه..سقوط به سمت شب..و من با دیدن این سقوط فقط با خودم فکر میکنم که یعنی یادت میاد؟ چون این واژه رو اولین بار مدت ها پیش خودت، برای توصیف وضعیت خورشید به کار بردی..همون موقع ازت پرسیدم که خب چرا سقوط ؟ گفتی چون خورشید با خودش فکر میکنه سقوط کردن سریع تر از رفتنه..گفتم چرا باید بخواد انقدر سریع باشه..در جواب سوال کودکانه ام خندیدی و بعد نگاهم کردی و گفتی چون اون یه موجود دلتنگه که همیشه چشماش از گریه هاش سرخ سرخن..اما خب تظاهر میکنه که حالش خوبه برای همین نورش به سمت ما همیشه طلاییه اما موقع غروب دلتنگیش اونو دیوونه میکنه برای همین اشکاش دوباره سرازیر میشن و سرخی چشمای پف کرده اش دست اونو رو میکنن..برای همین موقع غروب اسمون سرخ سرخ میشه چون خورشید دیگه دست از تظاهر برداشته و میخواد که بره..میخواد توی اغوش ماه حل بشه اما نمیتونه..تا الان هیچ ‌وقت نتونسته با این حال اون دائما سعی میکنه و عجله به خرج میده..میدوه..میره..سقوط میکنه..اون تمام راه ها رو امتحان میکنه تا شاید یه روز زود برسه..تا شاید یه روز معشوقه ی نقره ای رنگش ماه رو ببینه..و خب ، کی میدونه ؟ شاید یه روز بتونه..بتونه اونقدر سریع باشه که به ماهش برسه اما خب دست کم اون روز امروز نیست..
بعد داستانت رو تموم میکنی و به چشم هام خیره میشی و خوب یادم هست که غم جمله ی اخرت چطور پوست تمام بدنم رو میسوزونه..و سوزش پوستم از سرمای هوا نیست بلکه تنها داستانت من رو غمگین میکنه اما چیزی بهت نمیگم و فقط میذارم یه فکر غم انگیز توی کاست ذهنم مثل یه نوار بی انتها بچرخه چون خورشید هر چقدر هم که تلاش بکنه ، هرکاری که انجام بده..چه بدوه و چه سقوط کنه پایان قصه هیچ وقت عوض نمیشه..سرنوشت این پایان رو برای خورشید انتخاب کرده..اون انتخاب کرده که خورشید توی داستان خودش و ماه ، اون عاشقی باشه که همیشه دیر میرسه..
 فکری که توی اون لحظه ذهنمو پر کرده بود اونقدری غمگینه که حتی الان هم تاثیر خودش رو میذاره و باعث لرزشم میشه و با همین لرزش هم بالاخره از فکرم میام بیرون و دوباره از لنز دوربین نگاهت میکنم.. هنوز داری میخندی.. اونقدر لبخندت قشنگه که یه لحظه با خودم فکر میکنم که میتونم با زدن اون دکمه ی کوچیک لبخندت رو ثبت کنم اما بعد یادم میوفته دلیلی برای این کار ندارم...یادم میوفته این کار رو فقط کسی که قبلا بودم توی اون چیزی که قبلا بودیم میتونست انجام بده..حتی با این وجود که احتمالا ما برای هم ادم های خاص و ویژه ای محسوب میشدیم من هیچ وقت واقعا نفهمیدم ما برای هم دقیقا چی هستیم اما خب تو میذاشتی ازت عکس بگیرم..و من تنها کسی بودم که این اجازه رو داشت..چون تو ادمی نبودی که عکسای خودشو دوست داشته باشه..اگه جایی قرار بود عکسی گرفته بشه تو هیچ وقت حتی بهش نزدیک هم نمیشدی..تو فقط به من این اجازه رو میدادی..تو میگفتی عکسایی که میگیرم رو دوست داری..تو میگفتی من میدونم از چه زاویه ای زیباتری اما قضیه این نبود..چون تو از تمام زاویه های دنیا ، با هر نوع نور پردازی و با هر لباسی ، بدون خط چشم های مورد علاقت و بدون لنز ابی رنگت حتی توی یه صبح خیلی زود که به زور از تخت خوابت جدا شدی هم زیبا بودی..هیچ قانون و استانداردی هم نمیتونست این موضوع رو نقض کنه..تو فقط خودت رو از دید من نمیدیدی..که کاش میدیدی..کاش از چشمای من به خودت نگاه میکردی تا بفهمی چرا انقدر دوست داشتنی و زیبایی..که چرا از خنده هات..از دیوونه بازیات..از موهای فرفریت..و از دستات که انگار خدا بعد از نقاشی کردن شون اونا رو به ارومی بوسیده چند صد تا البوم بزرگ دارم..که چرا هر روز میذارم شون جلوی دید..که چرا هنوز هرجایی که باشم تاجایی که بتونم و متوجه نشی بهت خیره میشم..که چرا حتی با اینکه بعد از تو دیگه عکسی نمیگیرم دوربینم همیشه همراهمه..اگه از دید من به خودت نگاه میکردی میفهمیدی که چرا رفتن برای من همون سقوط کردن بود..که چرا حرفای روز اخرت گریه هامو تا چند هفته ی اینده اش هم بند نیاورد..که چرا بعد از تموم شدن حرفات جای اعتراض کردن فقط اومدم بغلت کردم و با بلند ترین صدایی که تو زندگیم از گلوم دراومده بود جلوی چشمای عسلی رنگت گریه کردم..کاش خودت رو از دید من میدیدی..که درک کنی چرا از اینکه از دستت میدم غمگینم..که چرا وقتی خدافظی میکردی شبیه بچه های لوسی رفتار کردم که از بغل مامانشون جدا نمیشن..کاش خودتو از دید من میدیدی..کاش حداقل خودتو میذاشتی جای من..کاش نمیگفتی که با رفتنم کنار میای..کاش نمیگفتی دیگه چیزی برای از دست دادن نداری..چون مگه نداشتی؟ تو تا قبل گفتن این جمله..یه ساعت بعدش..پاییز پارسال..تمام سال گذشته...روز تولدت و روز تولدم..و تمام روزایی که گذشت منو برای از دست دادن داشتی تو حتی هنوزم منو برای از دست دادن داری اما هر روز فقط اجازه میدی که بیشتر توی دریای غم هایی غرق بشیم که اگه دوباره بتونیم همو بغل کنیم اروم اروم همشون محو میشن..تو فقط هر روز اجازه میدی که دائما از خودم سوال کنم که یعنی تو واقعا دلت تنگ نشده برای اغوشامون،گربه های حیاط که انقدر دوست داشتن و بهشون حس امنیت میدادی که از دستات غذا میخوردن،برای وقتایی که با لبخند خیره میشدی به دوربین دیجیتالی که خودت بهم هدیه داده بودی،برای عکسای پولارویدمون که با گیره های کوچیک و رنگی به ریسه های روی دیوار اویزون شون میکردیم،برای نیمه شب بیرون رفتنامون و دور زدن توی خیابونا درحالی که پلی لیست مورد علاقت  رو با بلند ترین صدای ممکن به رگامون تزریق میکردیم،برای دیوونه بازیامون که ختم میشد به عکس گرفتنای من، برای وقتایی که ناراحت بودی و بغلت میکردم، برای پنج شنبه ها که تا صبح سریال میدیدیم و تو نود درصد وقتا روی شونه ام خوابت میبرد..یعنی واقعا دلت تنگ نشده برای ما بودن؟ من یه عالمه فیلم ندیده کنار گذاشتم برای روزی که خواستی برگردی..یه عالمه کاغذ مخصوص نگه داشتم برای عکسامون با دوربین پولاروید صورتی رنگی که مورد علاقت بود،من یه عالمه کافه بلدم برای وقتایی که ناراحتی..من هنوز بغل دارم..هنوز گوشام حرفاتو میشنون، هنوز بلدم دستاتو بگیرم وقتایی که استرس داری..و میدونی ؟من دلم لک زده برای عکاسی ولی هیچ چیزی به اندازه ی تو زیبا نیست..اره هیچ چیزی نیست که بتونه دوربین منو انقدر پر کنه به غیر از تو..پس اره من الان یه دوربین خالی هم دارم فقط برای تو..برای خنده هات..دیوونه بازیات..برای غما و شادیات..برای همه ی لحظه هات که بخوای ثبت شون کنی..من کلی چیز برای برگشتن تو کنار گذاشتم..من کلی چیز برات کنار گذاشتم حتی اگه اون خورشیدی باشم که به ماه نمیرسه..که اگه باشمم میخوام مثل اون همه ی راها رو برم..میخوام فکر کنم توانایی مقابله با سرنوشت رو دارم..میخوام از خنده هات عکس بگیرم..میخوام وسط دورهمی دوستانه مون کنارت بشینم نه که از توی لنز دوربین اونم در یواشکی ترین حالت ممکن نگاهت کنم تا مبادا که متوجه بشی..میخوام دوربین پولارویدمو در بیارم و با وجود تموم غمام..با وجود اینکه میدونم عصبانی میشی..با اینکه ردم میکنی..با وجود همه ی همه ی اینا فقط میخوام دستتو بگیرم و ببرمت جایی که دست کسی بهمون نرسه بعدم ازت بخوام که مثل تمام سالای گذشته دردا و غمات رو با شنیدن صدای فلش فراموش کنی و بزرگ ترین لبخندی رو بزنی که تا حالا زدی...میخوام دوباره از اون لبخند واقعیا بزنی..ازونا که هر وقت حالت خیلی خوب بود تحویل دوربین عکاسیم میدادی..پس میشه؟ میتونیم؟ میتونیم فرار کنیم و توی دورترین نقطه ی ساحل دستای همو بگیریم و درحالی که خورشید پشت سرت میدوه تا به ماهش برسه ازت بخوام بزرگ ترین لبخندت رو تحویلم بدی و من دوباره ازت عکس بگیرم و بعد هردومون با بلندترین صدای ممکن با اهنگی که از ضبط ماشین پخش میشه همخوانی کنیم..
Can I take out the polaroid
And then we smile brightly?

+ TT تو دست کردنش دچار شک و تردید بودم اما ما شکیب رو داریم که خیلی سوییته TT

++ همین فعلا چیز خاصی نیست دیگه فقط ترجیحا چیزی که توی متنه بیشتر دوست داشتید رو بگید..

+++ جمله ی پایانی هم که برای polaroid جی ایدله..و بله من خیلی دوسش دارم..گوشش بدید TT

++++ همین..امیدوارم شب خوبی داشته باشید و راحت بخوابید و خودتونو بیشتر دوست داشته باشید هر روز TT

 

  • Parsoon :]

++

اون قسمتی که گفتی خورشید سقوط می‌کنه تا به ماه برسه و دلیل نارنجی شدن آسمون سخت شدن تحمل غمها واسه خورشیده..

و این که آخر این متن قشنگت هم جدایی بود:")

هِی دوسِتان.. حملِ بر ریا نباشه ولی این شاهکار رو از من دارید😔

ولی میدونی من بیشتر دیوونه چیم؟ عنوان..

"توهم زیباتر دیدن چیزها نسبت به چیزی که هستن"

یه بار کلاس شیشم به این نتیجه رسیده بودیم اما بهتره یادآوری کنم ما از سلول های مغزی یکسانی استفاده میکنیم دوست من، چون هم اکنون دارم با این کلمه و معنی بی نظیرش یه آهنگ می نویسم..:)

جدا به بیان سر نمیزنم بهترین چیزارو از دست میدم شانس منه 

 

هستییی برامون بفرست متن اهنگوو

عر خرذوق شدممم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan