(: dejar

 

حرفاتو که سرم داد میزنی زمزمه میکنم که تمومش کن..بس کن..و تو عصبانی تر میشی حتی بیشتر از چند دقیقه قبل بعدم بلند میگی که فقط وقتی این بحث رو ادامه نمیدی و بس میکنی که حرفاتو زده باشی..ازت دلخورتر میشم چون اصلا به این فکر نمیکنی که من چه احساسی پیدا میکنم..به هیچی فکر نمیکنی فقط حرفاتو سرم داد میکشی و به فریاد زدن ادامه میدی اما من به جات فکر میکنم.. چون ما فقط دو تا دوستیم..درواقع ما فقط دو تا دوست بودیم..ما دوستایی بودیم که همو میفهمیدن و برای همین هم دوست شدیم..چون تو میفهمیدی که من چطور ادمیم..مجبور نبودم بابت طرز صحبت کردنم که پر از کنایه و تشبیه و چیزای عجیب غریب بود دائما ازت عذر خواهی کنم..مجبور نبودم تظاهر کنم کس دیگه ایم..مجبور نبودم تظاهر کنم که خوبم اما تظاهر میکردم و تو میفهمیدی..میفهمیدی که خوب نیستم و همیشه میومدی حتی اگه دعوامون میشد..حتی اگه ازت متنفر میشدم و بهت میگفتم که دیگه نمیخوام هیچ وقت ببینمت..تو همیشه برای معذرت خواهی برمیگشتی..و همراه معذرت خواهیات همیشه بغلت رو هم میاوردی..تو برای من یه پکیج کامل حال خوب کن بودی وقتی که من شبا نمیتونستم تفکرات ناتمومم رو تحمل کنم و تو...برای من تو بودی..من ازت نمیخواستم عوض بشی چون میدونستم که این تویی..یه ادم مثل باقی ادما..و ما بی نقص نبودیم شایدم برای همین بود که همو تکمیل میکردیم..ما شبیه تیکه های پازلی بودیم که سرنوشت کنار هم قرارشون داده بود و با اینکه فقط دو تا تیکه از یه پازل بودیم اما همین برامون کافی بود.. ما تیکه های دیگه ی پازلو نمیخواستیم چون با هم حالمون خوب بود حتی اگه هر روز هم با هم حرف نمیزدیم بازم حال مون خوب بود..ما خوب بودیم چون میدونستیم که همو داریم..حتی مجبور نبودیم برای اثبات اینکه بهترین دوستای همیم دائما پیش هم باشیم و همین برامون دوست داشتنی بود چون ما در کنار هم زندگی های خودمون رو هم داشتیم...برای همینم بود که ما با وجود کامل نبودن مون یه دوستی بی نقص ارائه دادیم..اما..اما همه چیز عوض شد نه ؟ چون تو شروع کردی از احساسات عمیقت گفتی..تو شروع کردی به گفتن دوست دارمایی که با تمام دوست دارمایی که قبلا میگفتی شون فرق میکرد..تو شروع کردی به دائما بغل کردنم..بغلایی که شبیه بغلایی نبود که قبلا بهم میدادی..تو با لقبایی صدام میکردی که برای دو تا دوست صمیمی هم زیادی صمیمی بودن‌..میدونی تو شروع کردی به عوض شدن و فکر کردی که متوجه تغییرت نمیشم..اما من میفهمیدم..من از چشمات میفهمیدم..از چشمات که اون طوری بهم خیره میشد..از وقتایی که بهم خیره میشدی و حتی متوجه یه کلمه از حرفایی که بهت میزدم هم نمیشدی..من فهمیده بودم اما نمیخواستم باورش کنم پس هر دفعه این افکارو پس زدم..با خودم فکر کردم راجب افکار و احساساتت اشتباه میکنم اما بعد تو، توی یه روز معمولی کنارم روی نیمکت نشستی و گفتی که هی..میدونم عجیبه اما من دوست دارم..بیشتر از وقتی که دوستای معمولی بودیم..بیشتر از پارسال..بیشتر از هفته ی گذشته و حتی بیشتر از یه ساعت پیش..من دوست دارم بیشتر از یه دوست صمیمی..بیشتر از چیزی که هستیم..بعدم خندیدی..انگار نه انگار که چند لحظه ی قبل دوستی چند ساله مون رو انداختی توی سطل زباله و نابودش کردی و میدونی چی بدترش کرد ؟ اینکه تظاهر کردی که هنوزم بعد از همه ی این حرفا میتونیم دوستای معمولی باشیم..تو، ذهن منو توی اون لحظه نابود کردی و خودت فقط خیلی راحت و اروم بودی..خیره شدی بهم و لبخندت یه گوشه ی لبت رو بالا کشید گفتی اشکالی نداره اگه ردت کنم اگه بگم نه اگه مخالف همه چیز باشم..گفتی راحتی که کنارتم..گفتی اشکالی نداره..گفتی فقط از اینکه کنارت باشم با هر عنوانی که خودم میخوام احساس ارامش میکنی..گفتی فقط میخوای باشم..و من بودم..نبودم ؟ تمام مدتی که دوست بودیم..تمام سالای گذشته..واقعا کنارت نبودم ؟ نمیتونستیم فقط دوستای معمولی باشیم ؟ چرا نمیتونستیم مثل قبل ادامه بدیم..چرا باید از من خوشت میومد..خب چرا من ؟ چرا منی که میدونستی نمیتونم دوست داشته باشم ؟ چرا این بارو انداختی روی شونه هام..باهام روراست باش تو اصلا چند ثانیه هم که شده به من فکر کردی ؟ به حس گناهم وقتی میگفتم ما چیزی بیشتر از دو تا دوست نیستیم و مخالفت میکردی و میگفتی که برای من نه ؟ برای من ما چیزی بیشتر از اینیم..به این فکر کردی که ممکنه برم..ممکنه تنهات بذارم...ممکنه دیگه دوست معمولی هم نباشیم..به این فکر کردی که ممکنه خسته بشم و حس گناهم بیشتر از قبل ناراحتم کنه ؟ حتی با اینکه مقصر نبودم..من مجبور نبودم دوست داشته باشم..اما تو همیشه بهترین دوست من بودی یادته ؟ توی بغلم گریه میکردی..بهت میگفتم که فردا چقد روز بهتریه..بهت میگفتم که به خاطرت اینجام..که به حرفات گوش میدم که حواسم بهت هست و مراقبتم..من همیشه برای تو اونجا بودم..اون وقت خودم باید این طوری ولت میکردم..با دستای خودم بهت صدمه میزدم و رهات میکردم..برای همین میپرسم که تو اصلا به من فکر کردی ؟ فکر کردی که وقتی رهات کنم چطوری قراره با عذاب وجدانم کنار بیام ؟ فکر کردی که دیگه با کی میتونم راجب دردا و ناراحتیام صحبت کنم ؟ فکر کردی به من ؟ منی که قبل از همه چیز فقط بهترین دوستت بودم ؟ فکر کردی که چقدر تنها میشم ؟ یادت بود که از تنها شدن میترسم ؟ یادت بود ؟ خودمونو یادت بود ؟ چون من که تو رو یادم بود..تمام مدتی که راجب احساساتت نسبت به خودم فکر کردم و از ذهنم پسش زدم..من تو رو یادم بود..چون تو در عین گناهکار بودن توی داستان من یه بی گناه مظلوم کوچولو بودی که من هنوزم بهترین دوست خودم صدات میکردم..تو اون گربه کوچولوی تنهایی بودی که زیر بارون خیس خیس شده بود و از سرما میلرزید ولی یه عالمه بچه موش رو تا ابد منتظر مامانشون گذاشته بود..تو باعث غم من بودی و همزمان روی لبام لبخند میکشیدی..تو برای من سفید بودی و سیاه..من ازت متنفر بودم اما دوست داشتم..به خاطر خودت به خاطر همه ی خاطره هامون..حتی برای تمام خنده هامون سر چیزای بینهایت احمقانه که هیچ‌ موجود سالمی بهشون نمیخندید..به خاطر همه ی بغلات وقتی ناراحت بودم..به خاطر همه ی دیوونه بودنات و به خاطر دوستی مون..به خاطر خودم و خودت..تو برای من یه دنیای جدید از نوجوون بودن بودی..تو برای من خیلی چیزا بودی..اما با همه ی اینا من اوژنی نبودم..حتی لیلیث هم نبودم..من اونی بودم که دوستی مون رو ترک کرد..من اونی بودم که خدافظی نکرد..من اونی بودم که رفت..من من بودم..من بدون بهترین دوستم..بدون تو..و من واقعا همین بودم..همراه با رگه هایی از گناهکار بودن نه توی داستان خودم..بلکه تو داستان تو..تو داستان تو بدون من..بدون بهترین دوستت..فکرام که تموم میشن تو هم حرفاتو‌ تموم میکنی..با چشمایی پر از خلا بهم خیره میشی..گوشه ی لبت مثل اون روز به سمت بالا کشیده میشه..دیگه داد نمیزنی..جلو میای و بغلم میکنی..دم گوشم زمزمه نمیکنی که دوسم داری و نمیدونم چرا ولی گریه میکنی..شونه ی لباسم از اشکات خیس میشه و بعد عقب میری..خدافظی نمیکنی فقط میری و در رو پشت سرت میکوبی..صدای هق هقات توی راهرو ها میپیچه..میشینم و به در تکیه میدم بعدم زمزمه میکنم که پس این اخرش بود..پس دوستی مون و دوست داشتنم رو این طوری تموم میکنی..زانوهامو بغل میکنم و گریه میکنم..بدون تو..بدون بهترین دوستم :)

+ TT هاها خیلی گم انگیزه مدنم

++ و طبق معمول هم که جنسیتا به عهده ی خودتونه 

+++ دیگه حرفی برای زدن ندارم فک کنم :/

++++ اها روز خوبی داشته باشید 

+++++ عنوان یه واژه ی اسپانیاییه به معنی ترک کردن ^^ دیگه همین

 

 

  • Parsoon :]

پرسونننننننن*-*

TT آنیییییی

هه فرست

عینک افتابی من کو*-*؟..

XD فک کن بهت جایزه دادم خدا شاهده گشادم..
آنی شی خفن XD

جونممممممTT؟

جایزه نمیخواستم0-0

یه یهه*-*

من که عرامو دیشب زدم

ولی بازم عر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan