چه زمانی توی زندگیت از ته دلت احساس خوشحالی کردی؟
این سوال عملا جواب بی پایانی خواهد داشت ..چون من میتونم شادی از ته دل رو با دیدن یه گربه تو خیابون یا خریدن یه بسته پاستیل شکری یا درست کردن یه لیوان قهوه برای خودم * که جزوکارای محبوبمه * تجربه کنم و در کل هم معتقدم همین چیزای کوچیک برای زندگی کافین و برای ادامه دادن .. یا مثلا وقتایی که بارون میاد... اون هوای ابری و اون بوی خاک بارون خورده یا اون نسیم خنکی که همراه با بارون به صورتم میخوره و اون حس تازگی...یا مثلا گوش دادن به پلی لیست fall ام که جزو چیزایی که همیشه برام حال خوب کن و خوشحال کننده است ، بغل کردن بقیه .. چون من عاشق بغلم و میتونم ساعت ها یکیو بغل کنن :) ، شنیدن اینکه متنم برای کسی قابل لمس بوده یا اون رو دوست داشته ، وقتایی که میتونم با حرفام حال بقیه رو خوب کنم ، یا روزای تولدم ، وقتی که خرگوش خریدم ، روزی که پانیسا دنیا اومد ، معدلای بیست ، وقتایی که از مامانم تعریف میکنم و اون میخنده ، وقتی یه چیز کیوت میخرم ، بستنی .. ، کتاب خریدن و خوندنش ، فیکای هستی ، سناریوهای توی ذهنم ، اون گربه ی تو حیاط که منو یادش بود امروز و تا منودید اومد کلی خودشو مالید بهم .... واعی یکم عر بزنم... وقتی نازش میکردی گوشاشو خم میکرد دیه بالا نمی اوردشون و همش خر خر میکرد حوجنمتت ... و در نهایت کیدراما ، کیپاپ و انیمه که شبیه مسکنن جدا .. حال خوب کن و سافت... در کل همون طور که مشاهده کردید هر چیزی میتونه منو خوشحال کنه +-+ هرچند که بقیه میگن واسه اینه که الکی برای همه چیز ذوق میکنی بات دیس ایز می .. و خب اگه از چیزای کوچیک لذت نبرم چی کار کنم ؟ :» دیگه ام چیزی یادم نمیاد :))))
+ یادمه که دیروز گفتم با تهیونگ نابودتون میکنم سر حرفم هم هستم اما نتونستم از این عکس لعنتی بگذرم... خیلی زیباست... گادددد