:) Ocean

قصه ی مورد علاقه اش درباره ی دریا بود .. دریایی به پهنای تمام خواسته هایش و به پهنای غمش که هیچ گاه تمامی نداشت و این قصه گویا قصه ی خودش بود در کالبد افسانه ای قدیمی .. افسانه ای نه چندان محبوب که خاک خورده بود در گوشه ای از ذهن مادربزرگش اما او افسانه را در اغوش کشیده بود و در گوشش زمزمه کرده بود که او را .. ان افسانه ی غمگین قدیمی را میفهمد و افسانه بار ها و بارها قصه اش را در گوش دخترک زمزمه کرده بود : حقیقت ان بود که سکوت اگر صدا بود اخرین چیزی بود که در ان سرزمین شنیده میشد . سرزمینی که در اغوش اقیانوس خفته بود و هوای مرطوبش را نفس کشیده بود و سخت همدم شده بود با ماه نقره ای که هر شب میهمان اسمانش میشد .. و ان سرزمین گویا تکه ای از بهشت بود .. هدیه ای پرستیدنی از خدایان اما حتی  در بهشت هم قوانینی وجود داشت پس این سرزمین ازاد هم انقدر ها ازاد نبود .. زیرا خیره شدن به اقیانوس در حالی که غم احاطه کرده است قلب را و ماه روشن کرده است شهر را و صدای امواج دریا نوازش کرده است گوش را ممنوع بود .. کفر بود .. راهی به سوی جهنم بود و چه کسی دلش میخواست ان بهشت را رها کند و به دل جهنم بگریزد ؟ قانون قانون بود و مثل هر قانون بی منطق دیگری علتش نامشخص .. در ان بین تنها زمزمه هایی بود که میگفت اقیانوس افراد غمگین را فرامیخواند و مرگ را سر راهشان میگذارد و تظاهر میکند که این تنها راه ممکن است.. زمزمه ها میگفتند که اقیانوس بی رحم و سرد بود و اغوشش انچه نبود که از بیرون به نظر میرسید .. اقیانوس الهه ای بود فریبنده که با مرگ پیمان بسته بود پس بیرحمانه ارواح غمگین را در اغوش میکشید و همچون مادری که اغوشش برای فرزند نوپایش شبیه لانه ای گرم و نرم به نظر میرسد رفتار میکرد .. و در فکر مردم ان سرزمین این اقیانوس بود .. سرد و بی رحم .. بی تفاوت و خشمگین .. اما شبیه هر داستان دیگری در این میان پسرکی بود که با همه ی انها فرق داشت .. پسرکی که معشوقه اش را اقیانوس میدید و از این هم نمیترسید که اقیانوس جسمش را که هیچ روحش را هم در اغوش بکشد .. اخر چه کسی اغوش معشوقش را طرد میکرد ؟ دست کم پسرک که این گونه نبود و در حقیقت اون همان کسی بود که قصد داشت قوانین را زیر پا بگذارد و دست در دست غمی که روز به روز وجودش را به درد می اورد به سمت جهنمی که برایش بهشت بود حرکت کند ..‌ شاید اگر دیگران به پسرک اهمیت بیشتری میدادند او جذب اقیانوس نمیشد یا دست کم ان شب ، هنگامی که ماه نقره ای روی سطح اب اکلیل های وجودش را پهن میکرد کسی پسرک عاشق را متوقف میساخت اما او ان قدر ها هم محبوب نبود و درواقع او از دیدگاه دیگران پسرکی دیوانه بود که کسی هرگز سراغش را نمیگرفت .. با این اوصاف عملا پسرک حق داشت که عاشق اقیانوس شود .. الهه ای بی رحم ، زیبا و فریبنده که پسرک ضعیفی را فرامیخواند .. پس پسرک نیمه های شب در حالی که که غم احاطه کرده بود قلبش را و ماه روشن کرده بود شهرش را و صدای امواج دریا نوازش کرده بود گوش هایش را به اقیانوس خیره شد .. اقیانوسی که انگار ان شب برای پسرک رام شده بود .. انگار که میخواست از ان اتفاق غم انگیز جلوگیری کند .. اما پسرک عاشق بود و عشق هیچ گاه انچه نبود که به نظر میرسید پس اقیانوس پسرکی که مست بود در ان ارامش وصف نشدنی را در اغوش کشید و وجود سرد پسرکش را گرم کرد و همچون هر قربانی دیگری روحش را همراه امواج ابی رنگش برد با این تفاوت که روح پسرک معصومش را برای خودش و در وجود خودش نگه داشت و در نهایت جسم بیجانش را پس زد .. جسم سردی که دیگر نفس هم نمیکشید .. و سپس روح پسرک ماند و معشوق اقیانوسی اش .. و این عشق .. عشقی بود که جان میگرفت .. اما به هر حال عشق بود .. عشق :)
و دخترک عاشق این افسانه بود .. افسانه ای که او و زندگی اش را توصیف میکرد .. افسانه ای که انگار دخترک را میفهمید .. و این برای او کافی بود .. درک شدن درحالتی که هیچ کس درکش نمیکرد .. این جدا برای او کافی بود پس شاید او هم کم کم باید عاشق اقیانوس میشد :)

+ ایده اش از نگاه کردن به دریا به ذهنم رسید .. "-" ولی تو نوشتنش تردید داشتم که انجامش دادم هه هه XD

 

  • Parsoon :]

من اینو پیوند میکنم بای

........ دختر :)
پیوندتو دیدم .. و جوری که باعث شد قلبم سطل سطل پر از شاین بشه ستودنی بود ... ممنونم واقعا :)))

اون عاشق اقیانوس بود...پرسون تو همیشه قشنگ می‌نویسی:"

و میخواستم بدونم اگه صبح پاشدی و مغز نداشتی احتمالا من دزدیدمش:"]

:)))) بلا توام همیشه از متنای من تعریف میکنی و باعث میشی قلبم اکلیلی شه 
XDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDD پس هنگ بودنای اول صبحم رو گردن بگیر "-"
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan