میدونی ؟ امروز موقع رد شدن از کنار یه کافه ی معمولی که هیچ ارتباطی به من و تو نداشت و هیچ خاطره ای هم از تو برای من به جا نذاشته بود به سرنوشت فکر کردم .. و خب اولین چیزی که میتونست به من ثابت کنه سرنوشت نیروی قدرتمندیه قطعا فقط خاطره ی اون روز بود . چون من میتونستم اون روز یه ادم غریبه ی در حال گریه کردن رو نادیده بگیرم و تو هم میتونستی هیچ وقت جواب یه ادم غریبه رو ندی و منم میتونستم همون طور که از قبل تصمیم گرفته بودم به سمت پل راه بیوفتم و بیشتر احساس بی ارزش بودن کنم و از اینکه قراره از روی پل بزرگ شهر پایین بپرم و خودمو توی رود عمیقی که زیرش رد میشه غرق کنم خوشحال باشم اما من از تو که برام فقط یه غریبه بودی وسط سکوت خیابونای شهر اونم توی یه شب بارونی و نسبتا سرد، رد نشدم و تو هم به من ، که یه غریبه ی معمولی و مرموز به حساب میومدم بی توجهی نکردی .. فقط به جاش در جواب سوالم که ازت پرسیده بودم میتونم کمکت کنم یا نه بیشتر از قبل گریه کردی .. جوری که حس میکردم اشکات الان تبدیل به همون رودی میشن که قرار بود منو به اعماق خودشون ببرن و توی اون لحظه اشکای تو انگار تبدیل به اشک های من شدن .. انگار که هر قطره ای که از اشکای تو روی گونه هات میریخت بخشی از قلب من همراهش میرفت وگرنه چه توضیحی داشت اون همه درد ؟ چه توضیحی داشت وقتی قانع شده بودم به زودی خودمو از روی پل پرت میکنم پایین و ازاد میشم ؟ اما تو تا صبح گریه کردی و من هم تا صبح رو اون صندلی چوبی نشستم و به حرفای نصفه و نیمه ای که بین صدای هق هقات گم میشدن گوش میکردم .. به خودم که اومدم صبح شده بود و من فرصتم برای رها شدن رو از دست داده بودم اما تو دیگه از گریه کردن دست کشیده بودی و این.. این خب نمیدونم چرا اما منو اروم میکرد و من خوشحال بودم .. اونم فقط به خاطر تموم شدن گریه های یه غریبه .. از روی صندلی چوبی که بلند شدی برای چند لحظه به صورتت خیره شدم گونه هات هنوز خیس بودن اما زیبا بودی شبیه رزای سرخی که شبنم صبحگاهی مهمونشون شده باشه و تو برای من زیبا بودی حتی با چشم هایی که پف کرده بودن و صورتی که سرخ شده بود .. حقیقت اینه که بعد از اون دیگه هیچ جا ندیدمت .. بار ها روی اون صندلی منتظر موندم اما یه جورایی میدونستم که قرار نیست بیای چون انگار که تو یه رویا بودی برای زنده نگه داشتن من ..تو یه رویا بودی برای به صبح رسوندن اون شب و یه دلیل برای اینکه دیگه به مریدن از روی پل فکر نکنم .. چون من به تو فکر میکردم .. تویی که انگار به جای من رفته بودی :)