شاید نمیدونم :دی

مامانم همیشه میگفت گاهی وقتا درک کردن و فهمیدن بیش از حد مسائل نه تنها چیز خوبی نیست بلکه به شدت بهت صدمه میزنه و من میدونستم که حرفاش و نصیحتش مثل همیشه درستن و خب اون به عنوان یه مادر فقط میخواست از من در برابر صدمه دیدن محافظت کنه اما .. اما من چی کار میتونستم بکنم ؟ محافظت کردن از خودم ساده نبود . همه منو به این میشناختن که بیشتر از سنم میفهمم . دست خودم نبود . هر چیز کوچیکی مثل یه گرداب منو به درون خودش میکشید و من فقط غرق میشدم و خب چطور میشد کسی که غرق شده رو نجات داد ؟ قطعا نصیحت های مامانم قایق نجاتم نمیشدن بلکه فقط بهم حس امنیت میدادن تا من بتونم بین اون طوفانی که منو به سمت خودش میکشید زنده بمونم و مامان همیشه نگران بود . نگران بود نصیحت ها و دلگرمی هاش نتونن به من حس ارامش بدن . اون همیشه نگران بود . نگران من بود . نگران بزرگترین دخترش که زیادی میفهمید اما این فقط مامان بود که نگران بود . مدرسه و معلماش و دوست و اشنا فقط تشویقم میکردن ، فکر میکردن مایه ی افتخارشونم . فکر میکردن من یه نابغه ام ولی ایا من واقعا یه نابغه بودم ؟ نمیدونم .. شاید اره شایدم نه ولی حتی اگه یه نابغه بودم هم ، نابغه ی خوشحالی نبودم . من از اینکه زیادی میفهمیدم و درک میکردم متنفر بودم . از این متنفر بودم که وقتی دکتر نگاهش به برگه های ازمایش مادر بزرگ افتاد خیلی زود متوجه شدم که مادر بزرگ یه مشکل بزرگ و جدی داره .. از این هم متنفر بودم که وقتی بهترین دوستم تصمیم گرفت ترکم کنه از 1 ماه قبل همه چیز رو از توی نگاهش خوندم .. من .. من واقعا از این متنفر بودم که حقیقت همیشه زودتر ار بقیه کوبیده میشد تو صورتم . من متنفر بودم از فهمیدن هر چیزی و این وضعیت فقط ادامه داشت . همه فقط بلد بودن به خاطر خوب بودنم توی همه ی درسا و شرکت کردنم توی مسابقه های مختلف تشویقم کنن . همه فقط بلد بودن بگن من خوشبخت ترینم چون میتونم توی ازمون های ماهانه ی مدرسه درس ریاضی رو 100 بزنم . همه فقط بلد بودن از ظاهر قضیه قضاوت کنن و خب این واقعا کاریه که مردم بخش زیادی از عمرشون رو صرفش میکنن اما میدونی بعدش چی شد ؟ خب .. بعدش تو پیدات شد . یه ادم خیلی معمولی که همیشه سرش شلوغ بود و میگفت میخواد به رویاهای بزرگش برسه و یه برج بزرگ برای خودش بخره . میدونی ؟ راستش اولش بهت حسودیم شد . تو یه هدف داشتی وقتی که من هر اخر هفته بدون داشتن هیچ هدف مشخصی سرم لای کتابام بود و فقط میخوندم و حل میکردم و هیچ وقت هم نمیپرسیدم خب که چی ؟ هیچ وقت فکر نمیکردم برای چی انقدر زحمت میکشم ؟ چرا از خوابم میزنم و به ازمون روز بعد فکر میکنم ؟ درسته که من میفهمیدم .. خیلی خیلی هم میفهمیدم . میتونستم از هرکسی بهتر مسائل مختلف یا حتی احساسات ادما رو درک کنم ولی خب که چی ؟ من برای چی انقدر تلاش میکردم ؟ من یه هدف برای جنگیدن میخواستم و تو باعث شدی هدفمو پیدا کنم . میدونی ؟ من با تو حتی بیشتر از قبل فهمیدم و درک کردم . من فهمیدم که همه ی زندگیم توی کتابا و درسا و ازمون ها خلاصه نمیشه . من فهمیدم که چطور میتونم یه ادم دیگه رو با تک تک سلول های بدنم دوست داشته باشم . من با تو فهمیدم که میتونم توی تاریک ترین مسیرا خودم چراغ راه خودم بشم . من با تو فهمیدم که زندگی هنوزم قشنگیای خودشو داره و من .. من به خاطر همه چیز ازت ممنونم . من ممنونم که این همه چیز رو به من هدیه دادی و حالا من اینجام .. من اینجام برای جبران . من اینجام حتی با این وجود که میدونم سرت چقدر شلوغه . حتی با اینکه میدونم کارمندای شرکتت توی همون برجی که میخواستی دارن حسابی تلاش میکنن و توام به عنوان رئیس شون خیلی سخت کار میکنی . حتی اینم میدونم که این سخنرانی ای که کردم کلی از زمانت رو گرفت اما .. اما من اینجام . من اینجام که ازت بپرسم برای خوردن یه لیوان قهوه و داشتن یه مکالمه ی کوتاه تو روز و البته برای من .. منِ تو ، توی این برنامه ی شلوغ روزانه ات وقت خالی داری ؟ من اینجام که بگم دنیا پشت پنجره های دفترت هنوز جریان داره و زندگی اسون که نه اما سختم نیست . من اینجام که بگم زمان میتونه گاهی وقتا صبر کنه تا ما با هم حرف بزنیم . تا تو بشی همون ادم قدیمیو منی که هنوزم خیلی خیلی میفهمم بتونم تو رو با همون لبخندای بانمک و شیرین همیشگیت ببینم و شادی اروم اروم به تموم سلول های بدنم تزریق بشه .و خب میدونی چیه ؟ به نظرم زمان میتونه برای ما منتظر بمونه و همه ی اون پرونده های مهم هم میتونن یکی دو ساعت روی میزت خاک بخورن چون همه مون .. همه ی همه مون خصوصا منی که زیاد میفهمم و تویی که زیادی سرت شلوغه به استراحت نیاز داریم . اصلا بیا برگردیم به عقب و بشیم همون زوج عجیب و غریب گذشته ها . بیا برگردیم به اون پاییزی که از ته دل میخندیدیم . به همون پاییز که یاد گرفتم خودمو .. منی که همیشه زیادی میفهمید رو دوست داشته باشم . بیا برگردیم به همون پاییز . بیا برگردیم به همون پاییز و همونجا زندگی کنیم . بذار پرونده ها خاک بخورن و مهمونای مهمت از تاخیرت عصبانی بشن . بذار فک کنن دیوونه شدیم . بذار مثل قبلا هردوتامونو قضاوت کنن .. بذار یه بارم بقیه منتظرمون بمونن و فقط بیا برگردیم به اون پاییز و مثل قبل دستای منو بگیر .. دستای منو بگیر و تا ته ته مسیر دنبالم بیا .. بیا برگردیم به اون پاییز و طوری دستامو بگیر که دیگه گمش نکنی .. :)

+ ایم بک :>

++ ولی جدا اگه انقد به خودم سخت نگیرم تو نوشتن لذتش بیشتره ها :/

+++ پ.ن ام نمیاد XD

++++ ولی جدا به عنوان کاری نداریم مگه نه ؟ XDDD

  • Parsoon :]

احساس کردم یک حس پدری هستش...واییییی پرسون سان هیچوقت نمی فهمم مخاطبتون کیه TT

ولی خیلی قشنگ بود :") حداقل فهمیدم فقط من نیستم که کمی، بیشتر از سنم می فهمم :"

عالییی*0*

 

+خوش برگشتین :>

لذتش خیلی بیشتره واقعا...دقیقا..

+نداریم نداریم XD

 

بعضی وقتا فکر می کنم آیلی سنپای دارن می نویسن :"

پرییی خب حقیقتا ابن دقیقا همون چیزیه که میخوام . شخصیت هایی که جنسیت شون معلومه ولی اسم ندارن یا اصلا معلوم نیست کیو و کجان انگار داستان یکی از ادمای عادی رو داری میگی و ئضثنبئکمصثخبتت این خفن ترین چیزی بود که میشد بشنوم به شدت هوراااا . و این متن مخاطب خاصی نداره پس هر طوری که دوست داری برداشتش کنی :> به علاوه ی همزادپنداری با شخصیت داستان ؟ پریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی :))))))))))))))))))))))))))))و خلاصه بگم ممنونم + بالا اوردن اکلیل 
+ :> یای یای تشکرات فراوان به علاوه نامه ی رسمی تشکر به صورت ضمیمه * مثلا 
+ به خدا .. لعنت خدایان بر وسواس اصلا
+ لطف دارید به خدا :>

جدا ؟ XD  چطور مگه ؟ شبیه مینویسیم ؟ @-@ * کنجکاوی تا سر حد مرگ 
شنبه ۱۶ مرداد ۰۰ , ۲۲:۵۷ ( جی چانگمینِ بیان🐥)SunBin 💫🍀

فقط... خیلی قشنگ بود :]

 

اصن هدف اولیه نوشتن رو باید لذت بردن ازش قرار داد بنظرم در این صورت بقیش خود به خود میاد 👩‍🦯

عنوان میتونه بخش مهمی باشه تا ذهن مارو برای نوشته ای که قراره در انتظارمان باشه یکم آماده بشه خودت به خود به چیزی تو ذهنمون شکل میگیره... ولی عنوانت رو دوست داشتم 🤧😂🧘‍♀️👩‍🦯

این طوری که تعریف میکنید من باید به فکر فروش اکلیلام باشم .. وگرنه شهر رو میبره .. کسی اکلیل میخواد ؟ XD

یعنیا مود ترین از این جمله ای که گفتی وجود نداره :>
میدونم که عنوان مهمه ها ولی مغزم هیچ وقت منو در این یک مورد مثل ادم همراهی نمیکنه .. تازه اولش قرار بود  « نمیدونم به خدا :/ »باشه که دیگه دیدم خیلی خیلی با موضوع متن همخوانی داره منصرف شدم XDDDDDDD به هر نحو مایه ی خوشحالی منه که عنوانو دوست داشت .. اصلا زیبایی در سادگیست 
يكشنبه ۱۷ مرداد ۰۰ , ۰۷:۱۱ 𝐀𝐲𝐥𝐢𝐧 𝐔𝐍𝐈𝐕𝐄𝐑𝐒𝐄--

ترکیب منِ تو رو تو فیکم میارم بای.

باشه .. اجازه میدم :>>>>
ولی بدون شوخی صچکسپشکسپشکشپکشچشکشمکسجصکصچصکصمنص :"""""""
خلاصه که توی فیکت نبینمش مردی هانی :)

اینجور نوشته هارو اکثرا فقط دخترا می فهمن :"> (زخم خورده از همون پسره =-=) ولی جدی میگم اگه در راه چاپ یه کتاب با همین وسواستون پیش برین به جاهای خوبی می رسین D: البته امکان سفید شدن موهاتون زیاده TT

همزاد پنداری 99/99 با شخصیت داستان D: منم از پاسخ بلند بالاتون ممنونم*--* *اکلیل رنگین کمانی*

 

+*نوشتن نامه درخواست آموزش با شروع "پرسون سان عزیز"*

+پدر آدمو در میارن وویی...

+گربانتان :> (همون قربانتان xD)

 

 

دقیقا خیلی قلماتون شبیه هم دیگست @-@ ویت...

 

 

داستان دو روح در یک بدن

نوشته شوالیه، پری خنگوله :>

 

 

از زیر کلاه نقاب دار مشکی اش به بدن نیمه جان کنار صندلی نگاهی انداخت... پوزخند شیطانی ای زد و لپتاپ را برداشت.روی تخت نشست، پسورد ساده ای را وارد کرد و به صفحه خیره شد...

پنل بیان را باز کرد و نفس عمیقی کشید... دوباره به بدن نیمه جان وسط اتاق نگاهی کرد و گفت:شرمنده پرسون...

و ارسال مطلب جدید را زد و نوشت...هر چه که حرف دلش بود و باید میگفت..مطمئنا دوستش حتی به یاد هم نمی آورد!

چندی بعد، ذخیره و بازگشت را زد، لپتاپ را سر جایش گذاشت. بدن دوستش را روی صندلی گذاشت و کلاهش را صاف کرد:شرمنده!

و رفت...

 

 

 

دقیقا انگار همینجوریهههههههه

 

XD اون پسره چقد نقش مهمی ایجاد کرده توی زندگیت پری XD اصلا تجربه ی مهمیه بنده خدا XD 
و گاد پریییییییییییییییییی :")))) کتاب ؟ من ؟ ذمسچکسچسکشچسکمسکسچسکحاقدقخاقجسکسمسو نه نه نه این خیلی کیوت بود :") نسجستچنجثنثج اصلا نمیتونم چیزی بگم در راجبش فقط خیلی قشنگه خب ؟ *^* 
ای بابا نفرمایین دوشیزه XD من از کامنتای کیوت و بلند بالاتون ممنونم .. :"
+ :""""""""""""""""""""""""""""""""""""" اخه چی میشه گفت ؟ گاد .. گاد .. گاد :")))) یعنی هر دفعه این کامنتو میخونم هارتم به طرز اکلیل واری تبدیل به پاستیل قلبی شکل میشه :") 
++ خیلی مود .. بای 
+++ خدا نکنه .. بی پری میشیم '-'
پری .. تو نباید این کارو میکردی .. آیلین هویج بیا که پری لومون داد XD پری .. این یه رازه نباید به کسی بگیش .. هیچ وقت .. تا ابد و همیشه @-@!!!!
+ یه چیز دیگه هم بگم XD من به شدت عاشق اون پری خنگوله ام چرا انقد نمکه ؟ گاد :"""

گاددددددد این خیلی قشنگ بود :")

وای اینقدر که احساسش کردم معلما رو با اون صورتشون دیدم که یه لبخند ملیح زدن و تشویق می‌کنن و بچه هایی که با چشمای براق و حالت غبطه باهات حرف می‌زنن ولی تهش خودتی که میدونی اصل داستان چیه

خیلی لذت بخش و قشنگ بود :") (تا آخر روز باید همینو بگم) 

@-@ یعنی من هر دفعه اسمتو میبینم حسابی خوشم میاد .. چرا انقد کیوته خب ؟ قبلا هم فک کنم گفتم XD 
:""""""" انقد ذوق کردم با کامنتت که نگو .. اینکه قابل حس بوده حسابیا یعنی کلی کلی خوشحالم میکنه .. هق ..
:" میتونم تا اخر روز بعد ازت تشکر کنم بابت این حرفای خوشگل ؟ 

چرا اینقدر قشنگ بود ((": ؟ 

ولی میدونی ...واقعا این خیلی مزخرف که گاهی اوقات بیشتر از بقیه بفهمی و اینو با یکا یک سلول های بدن کوفتیم درک میکنم .

چون آیامه دوسش داشته و قشنگ دیدتش ؟ :"))))))))) 
:/ یعنی واقعا گند ترینه .. درک میکنم قشنگ .. :| این طور مواقع ادم میخواد سرشو بکوبه تو دیوار XD

های های ایم بک 

بیا بیانم حضور پیدا کردم اولین چیزیم که خوندم پست تو بود XD

مثل همیشه قشنگ و خفن مینویسی پرپرجوجه و به خاطر همین من بعد هر داستان این گونه بیدم که :«نااایییسسس»

این گونه XD

زاهرا مار :|| 
به هر حال من خاصم یونو ؟ XD 
پرپر جوجه :>>>>>> کیوت ترینه :>>>
:" چب نباش انقد ازم تعریف نکن ... انگار نه انگار خودش شاهکار ادبی تحویل ملت میده .. کاف یو

انگار یه جور رقیبیم چون سر کلاس استاد یا اسم منو با پسوند "نازنین" میگه یا اسم اونو با پیشوند "فعال کلاس" صدا میکنه :"ا باید بکشمش...آره...این تنها راهه...

واقعنی؟:" من فکر می کردم موقعی که نوشته های خودتونو می خونین خودتون رو در حال امضا دادن به مردم پیدا می کنین چون واقعا قلمتون محشرههههههههههه TT

شکست نفسی می کنید سرورم ما بابت کامنت های بلندمان عذر می خواهیم :"

+من چی می تونم بگم که هر دفعه با خوندم پاسختون زبونم بند میاد TT*تقدیم کردن جایزه بهترین تعریف کننده به پرسون سان TT*

++ بلیـ..

+++ پری اگر بمیره پری می مونه و از بالا به پری های روی زمین سلام می کنه :")

واایی شوخی می کنیننن...قول بند انگشتی می دهم که به کسی لوتون ندممم@---@

 

+ قسم میخورم تا ابد شوالیه بانمک و خنگولِ سرورانم آیلی سنپای، و پرسون سان بمانم TT

XD پس سناریوی پری قاتل واقعی میشهههه 
'-' نه بابا خیلی بلند پروازانه است چون من حقیقتا توی نوشتن داستانای بلند خوب نیستم یا دست کم این طور فکر میکنم و میدونی چیه پری ؟ توام محشرییی .. چون این جمله ای که گفتی محشر ترینه و حقیقتا من وقتی چنین کامنتای کیوتی میگیرم صبر میکنم تا یه جواب درست و حسابی بتونم به طرف بدم پس تاخیرم رو موجه میکنم '-' 
 نه بابا بانو پری .. چیه کامنتای کوتاه اصلا ؟ کامنت کوتاه که کامنت نیست اصلا @-@! 
+ حقیقتا فکرشم نمیکردم تو کامنت جواب دادن خوب باشمممممم XD * یعنیا به قران خیلی ذوق
+++ :| حالا نمیشه پری نمیره کلا ؟ 
@-@ کار درستی میکنی چون این یه راز در حد لالیگاست و جاست گاد میدونه که چقد خطرناکه اصلا واسه خودت میگم یهو دیدی ۶ تا ادم فضایی پریدن تو اتاق 
+ فایتینگ شوالیهههه ی بانمک پاستیلی ما '-'  منم پرسون سان میمونم تا ابد XD 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan